احساسات تاریخ ساز

Author picture

انسان‌ها ذاتاً منطقی نیستند. حتی مشخص نیست، این اندیشه که انسان طبیعتاً منطقی رفتار می‌کند از کجا آمده است. احساسات مختلف و غیرقابل‌درکی مانند حسادت، عشق یا تنفر بشریت را به حرکت درمی‌آورد و تقریباً همه اعمال، حرکات و رفتارش بر اساس تمایلات ذهنی (به انگلیسی: Subjective) و چیزهایی که می‌خواهد و نه چیزهایی که نیاز دارد برنامه‌ریزی‌شده‌اند. انسان ممکن است به‌صورت منطقی برای دستیابی به ثروت یا کسب مقام تلاش کند، اما محرک این اهداف، همان تمایلات غریزی، احساسی و حیوانی اولیه هستند. مردم عموماً درک می‌کنند که محرک کارهایشان احساسات است، اما از درک قدرت عظیمش در تاریخ سازی و شکل دادن سرنوشت تمدن‌ها، ملت‌ها و جوامع عاجزند. چیزی که بدیهی‌ست، بدون درک احساسات تاریخ ساز و بنیادین انسان، درک تاریخ نیز غیرممکن خواهد بود. در این یادداشت قصد داریم با بیان تئوری کرم در هسته و احساسات تاریخ ساز که بر اساس اثر سه نویسنده به نام‌های شلدون سولومون، جف گرینبرگ و تام پیزتچینسکی و کوشش و تئوریزاسیون رادیارد لینچ طرح‌ریزی‌شده، به نقش احساسات در تاریخ بپردازیم. توضیح خواهیم داد که چطور فقط یک نوع احساس، فرهنگ تمدنی عظیم را بنا نهاد، چطور فرهنگ دیگری را نابود کرد و یا چطور یک نوع احساس کل مسیر تاریخ را تغییر داد. توصیه می‌کنم ذهنت را برای یک سفر دیوانه‌وار، هیجان‌انگیز و شگفت‌آور آماده نمایی، زیرا ممکن است کل جهان‌بینی‌ات دچار تغییرات شگرف شود!

احساسات تاریخ ساز

توضیح تئوری

تمدن‌ها برای پیشرفت، نیاز به ارزش‌هایی یکسان و اهداف مشترک دارند. مدیریت و اقناع مردم به همکاری با یکدیگر عمل بسیار دشواری است و پذیرفتن فرض‌هایی مشترک که به‌صورت قابل‌فهم برای نوع انسان‌ها باشد، نیاز اساسی یک تمدن پیشرفته است. همان‌طور که گفته شد، تئوری کرم در هسته و احساسات تاریخ ساز بر ستون کتابی فوق‌العاده به نام «کرم در هسته» (به انگلیسی: The worm at the core) استوارشده است. این کتاب توضیح می‌دهد که چطور مرگ، محرک همه اعمال ماست و بدون مرزهای تعیین‌شده توسط آن، هیچ‌کدام از کارهایمان معنادار نخواهند بود.

این مسئله که ما از مرگ خود آگاهی داریم و همیشه در تلاشیم به شکلی از جاودانگی برسیم، دلیل چنگ زدن به احساسات هفتگانه‌ای است که در ادامه توضیح داده خواهد شد. اگر دقت کنی، متوجه خواهی شد که همه این احساسات تاریخ ساز احساساتی منفی هستند. فیزیک می‌گوید باید بین نیروها تعادل ایجاد گردد و هر کنشی، با یک واکنشی همراه شود. بنابراین برای دستیابی به نیروی مثبت همکاری اجتماعی باید احساسات منفی از جایی گرفته شوند. همچنین انگیزه انسان علیه چیزها به‌مراتب قدرتمندتر از انگیزه‌اش برای دست‌یابی به چیزهاست. یعنی ترس انسان از خورده شدن توسط یک ببر، بسیار قدرتمندتر از تمایلش به خرید لامبورگینی رِوُئلتو است. پس می‌توان این استدلال را بیان کرد که اتحاد جامعه، علیه چیزهایی که نمی‌خواهد، مستحکم‌تر از برای چیز‌هایی که می‌خواهد، خواهد بود. به همین دلیل نیز همه مستبدان تاریخ نیاز به یک دشمن فرضی برای متحد کردن جامعه علیه آن دارند.

سه و نیم عدد از این احساسات توسط علم انسان‌شناسی یا آنتروپولوژی (به انگلیسی: Anthropology) به‌عنوان محرک اصلی جوامع تائید شده‌اند و بقیه آن‌ها نیاز به بررسی بیشتر جامعه آکادمیک دارند. هیچ جامعه‌ای به شکل بی‌نقص تنها توسط یک نوع احساس (مثلاً فقط احساس حسادت) اداره نمی‌شود؛ مخصوصاً تمدن‌هایی مانند تمدن چند فرهنگی ایران که از دیرباز پذیرای انواع و اقسام فرهنگ‌ها، فلسفه‌ها و تفکرات بوده است. آمریکای لاتین نیز وضعیت نسبتاً مشابهی دارد و همه احساسات تاریخ ساز در آن دیده می‌شوند. به‌هرحال در تئوری کرم در هسته و احساسات تاریخ ساز تلاش شده تا فقط یک جامعه شایسته را به‌عنوان نماینده یکی از احساسات تاریخ ساز برگزیند، به‌نقد آن بپردازد و نقاط ضعف و قوتش را مشخص کند. پس‌ازآن مخاطب می‌تواند محرک احساسی جامعه دلخواهش را بر اساس اطلاعات داده‌شده تعیین نماید.

احساسات تاریخ ساز

ترس

بیشتر غربی‌ها اصلاً هیچ تصور درستی از خدای عهد عتیق ندارند. آن‌ها او را وجودی بی‌جهت خشن و حتی به شکل مبهمی شر می‌پندارند و مسئول قتل‌عام پسران تازه به دنیا آمده مصری، زندانی کردن قوم بنی‌اسرائیل در بیابان به مدت 40 سال فقط به خاطر یک‌بار بی‌احترامی و یا مجبور کردن پیامبری به کشتن پسرش می‌دانند. حتی آیین‌ دینی و مکتب گنوسیسم (به انگلیسی: Gnosticism) به‌واقع باور داشت که خدای عهد عتیق همان شیطان مطلق است. اما مسئله این است که خدای عهد عتیق، بر اساس سطح تفکرات جامعه ترس-محور آن زمان دستورالعمل صادر می‌کرد. تنها راه ممکن برای مرزکشی اخلاقی، بهره‌گیری از فاکتور «زور» بود. ذکر این نکته ضروری‌ست که زور با جبر تفاوت دارد. زور، اراده آزاد و قدرت انتخاب را از مردم آن زمان سلب نمی‌کرد و تنها آن‌ها را از عواقب کارهایشان به هراس وا‌می‌داشت.

اگر کمی بیشتر کندوکاو کنیم، متوجه خواهیم شد که ترس، پایه‌ای‌ترین، اساسی‌ترین و قدیمی‌ترین نیروی انگیزشی در مغز انسان است. بر اساس نظریه فرگشت، نیروی غریزی ترس قدیمی‌ترین بخش مغز و وجه مشترک ما انسان‌ها و مارمولک‌هاست. وجود ترس واجب است؛ زیرا تعداد خطراتی که جان ما را تهدید می‌کنند، بسیار زیادند. دنیا اساساً ترسناک است و بشریت باید همیشه راهی برای فرار از خورده شدن توسط شیر، بیماری‌های مختلف و دیگر انسان‌های قاتل بیابد. به‌عبارت‌دیگر، ترس به‌عنوان اولین مورد از احساسات تاریخ ساز استراتژی غریزی برای پرهیز از مرگ است. جوامع ترس-محور بر فرهنگ‌های ایلی-قبلیه‌ای مسلط بودند. نواحی ترس-محور غالب امروز، محل‌ زندگی بومیان و مکان‌هایی مانند آفریقا و آمریکای لاتین هستند. همچنین بااینکه در آسیای جنوب شرقی و چین، فرهنگ ترس-محوری در اقلیت قرار دارد اما از قدرت و نفوذ فوق‌العاده‌ای هم برخوردار است.

در دنیای باستان دور، فرهنگ غالب جوامع، فرهنگ ترس-محور بود و جوامعی مانند روم، بابل، آشور و مصر با کمک ادیان مختلف از این طریق کشورشان را اداره می‌کردند. عملاً تنها نیروی احساسی متحد کننده در جامعه، همین ترس بود. خدای عهد عتیق نمونه عالی است اما دیگر خدایان و شاهان دنیای باستان نیز بر همین اساس جوامع را اداره‌ می‌کردند. برای مثال خدایان یونانی اغلب بی‌رحم، کوچک و مبتذل بودند و از پیروانشان درخواست قربانی می‌کردند یا خدایان بابل بشریت را برده خودشان می‌پنداشتند. در سمت عملی و حکمرانی این قضیه، فرهنگ‌های ترس-محور، نظم و انضباط را از طریق ترس بر مردم تحمیل می‌کردند. رومی‌ها، مغول‌ها و آشورها – که با محوریت ترس تشکیل‌شده بودند – تنها راه یکپارچه‌سازی جامعه را از دریچه کشتار بی‌رحمانه می‌دیدند.

احساسات تاریخ ساز

شاهان آشوری با اعمال بی‌رحمانه‌، ترسناک و خوفناک (مانند مجبور کردن یک پدر به له کردن استخوان پسرش)، به ترویج پروپاگاندا در قصر و پایتخت مشغول می‌شدند تا بتوانند مردمان آن زمان را به پیروی از دستوراتشان اقناع سازند. در همین آفریقای امروزی، رهبران قدرتمند، دلاوری، قدرت و شجاعت خود را از طریق خورد کردن رقبا و ساخت بزرگ‌ترین حرم‌سراها نشان می‌دهند و هیچ علاقه‌ای به اداره کشور بر اساس بدیهیات فطری مانند آزادی، امانت‌داری و عدالت ندارند. برای مثال ژنرال کشور لیبریا به‌صورت کاملاً برهنه ارتشش را در میدان نبرد فرماندهی می‌نماید و برای جلب رضایت خدایانش، به آن‌ها قربانی پیشکشی می‌کند. همه این رفتارها به علت ترس-محور بودن جامعه آفریقای مدرن امروزی است.

بااین‌حال، با گسترش قلمرو و ازدیاد بافت جمعیتی یک امپراتوری، دیگر نمی‌توان آن جامعه را مبتنی بر ترس اداره نمود. اگر امپراتوری بخواهد ملت بزرگی را با گسترش رعب و وحشت مطیع خود کند، قطعاً تلاشش شکست می‌خورد و امپراتوری‌اش سقوط خواهد کرد. مانند اتفاقی که برای امپراتوری آشور افتاد. اما رومی‌ها انعطاف‌پذیری از خود نشان دادند و توانستند به‌مرور ترس-محوری را حذف و آن را با دیگر احساسات تاریخ ساز جایگزین نمایند. بااینکه مذهب رومی‌ها ترس-محور بود، اما به‌مرورزمان این مذهب سنتی‌ کم‌کم محو و به دیگر ادیان و سنت‌ها تبدیل شد. روم جزو معدود تمدن‌هایی بود که همه احساسات تاریخ ساز را تجربه کرد. تمدن ایران نیز به‌مانند روم، تقریباًهمه احساسات تاریخ ساز را در خود جای‌داده است.

ما می‌توانیم در تاریخ سیر تکاملی سطح تفکر انسان‌ها را به‌وضوح دنبال کنیم. برای مثال دریکوی آتنی که در قرن ششم پیش از میلاد می‌زیست، معتقد بود مجازات همه خلاف‌ها، چه دزدی یک تیکه سیب و چه قتل باشد، باید اعدام در نظر گرفته شود؛ زیرا تفکرش، تفکر ترس-محور بود و به عقیده او، ترس از مرگ، محرک کارهای خوب خواهد شد. مثال دیگر، چین در قرن سوم پیش از میلاد است. قانون‌گذاران دودمان چین یا دودمان کین (به انگلیسی: Qin Dynasty) نیز سیستم مشابهی را وضع نمودند. آن‌ها برای کوچک‌ترین چیزها مجازات اعدام در نظر می‌گرفتند. نتیجه این نوع قانون‌گذاری، به‌واقع خنده‌دار و عبرت‌آموز است. در آن زمان، گروهی از ارتشیان ارتش چین، به دلیل باران شدید تأخیر داشتند و چون مجازات تأخیر، اعدام بود، این مردان خود را مرده تصور کرده و با خود گفتند: «ما انقلاب و این رژیم را سرنگون می‌کنیم. اگر موفق شدیم، چه‌بهتر، اما اگرنه که فرقی نمی‌کند؛ زیرا ما به‌هرحال قرار بود اعدام شویم.» خلاصه اینکه این انقلابی‌ها درنهایت پیروز شدند و خاندان احمق چین را  بعد از مدت کوتاهی از تخت سلطنت به زیر کشیدند.

احساسات تاریخ ساز

شرم

دومین مورد از احساسات تاریخ ساز احساس شرم است. شرم با اختلاف بزرگ‌ترین جنبش احساسی غالب در طول تاریخ است. هنوز هم محرک انگیزشی اکثریت ساکنان کره زمین احساس شرم است. کشورهایی مانند ژاپن، چین، پاکستان و عراق جزء فرهنگ‌های بسیار شرم-محور هستند. در آفریقا، آمریکای لاتین و اروپای شرقی نیز شرم جایگاه قدرتمندی دارد؛ یا به‌عنوان اقلیت مسلط و یا به‌عنوان اقلیت پرنفوذ. تمدن‌های قدرتمند پیش‌از‌ مسیحیت مانند امپراتوری روم یا یونان باستان هم به‌شدت شرم-محور بودند. در حال حاضر تنها قسمت از کره زمین که عامل شرم در موضع اقلیت ضعیف قرار دارد، کشورهای غربی و تمدن غربی مدرن هستند. تمدن ایران نیز یکی از پرچم‌داران احساس شرم بود و هنوز هم در کنار احساس گناه و اضطراب (که در ادامه به آن بیشتر خواهیم پرداخت) به‌عنوان احساس غالب کشور باقدرت حضور دارد.

اگر قرار باشد یک جامعه تنها بر اساس یک نوع احساس اداره شود، قطعاً شرم-محوری بهترین، باثبات‌ترین و آبدیده‌ترین انتخاب برای متحد کردن جامعه لقب خواهد گرفت. شرم در احساسات تاریخ ساز به یک گستره قلمرویی یا جمعیتی خاصی برای عملیاتی شدن و موفقیت نیاز دارد. بومیان سرخ‌پوست، شکارچی و طبیعت‌گرای آمریکایی، جمعیت کمی داشتند پس به فردگرایی رو آوردند. اما زمانی که جوامع از کشاورزی و شهرنشینی استقبال کنند، شرم بر صندلی ریاست تکیه می‌زند. در این جوامع یک شخص، یک‌مهره شطرنج در خانواده محسوب می‌شود. مردم جوامع شرم-محور معمولاً در قبایل بزرگ زندگی و باهم‌قبیله‌ای خود ازدواج، کار و همکاری می‌کردند. قدرت هر قبیله بر اساس تعداد اعضای آن مشخص می‌شد. ازدواج سیاسی و از پیش تعیین‌شده یک نوع نرم اجتماعی بود و کمتر کسی می‌توانست از حق انتخاب فردی بالایی در زندگی شخصی خود برخوردار باشد. اصلاً می‌توان این‌طور گفت که جوامع شرم-محور قبیله‌ای کل مسئولیت شخصی را از فرد به جامعه گروهی محول می‌کردند.

بیشتر جوامع شرم-محور، دارای فرهنگ‌های شالیزاری هستند. کاشت برنج شدیداً به کار گروهی وابسته‌ست و بر اساس تجربه، قربانی کردن تمایلات فردی برای اهداف گروهی بهترین نتیجه را به دنبال داشته است. نکته بسیار جالب علمی در این رابطه وجود دارد. ژنی که مسئولیت رفتارهای پرخطر، برون‌گرایی و دیگر رفتارهای مشابه را بر عهده دارد، از 80 درصد در قبایل بومی ترس-محور آمازون و تقریباً 0 درصد در مردم آسیای شرقی متغیر است! علتش هم همان تفاوت جامعه انطباق‌پذیر و شالیزاری شرق آسیا و جامعه فردگرای شکارچی قبایل آمازون می‌تواند باشد. مطالعات مختلفی هم تأکید می‌کنند، مردم فرهنگ‌های شرم-محور به معنای واقعی کلمه، جهان‌بینی متفاوتی نسبت به دیگر مناطق دنیا دارند.

احساسات تاریخ ساز

وقتی به آثار هنری چینی و ژاپنی می‌نگریم، جزئیات در پشت زمینه آن‌ها موج می‌زند، درحالی‌که در آثار هنری غربی فقط سوژه اصلی خودنمایی می‌کند. غربی‌ها جهان را از پنجره علت و معلول می‌بینند، درحالی‌که خاور دور دنیا را مجموعه‌ای از روابط کلی‌نگر تصور می‌نماید. مزیت جوامع شرم-محور به‌عنوان غالب‌ترین نوع از احساسات تاریخ ساز در قدرت درونی محض آنان نهفته است. نویسندگان عادت داشتند در مورد شرقیان نامیرا و جاودانه بنویسند؛ اینکه چطور امپراتوری‌های متعدد از یک سمت سقوط و از سمت دیگر ظهور می‌کردند. اما درعین‌حال دو تمدن چین و هند باوجود تحمل بدترین رنج‌ها و از دست دادن میلیون‌ها جان باارزش، بازهم محکم ایستادند، روحیه خود را حفظ و برای رسیدن به هدف خود تلاش کردند.

شاید مهم‌ترین عامل قدرت جوامع شرم-محور پیوند خانوادگی مستحکم آن‌ها باشد. تنها، خانواده قدرتمند می‌تواند به‌عنوان هسته مرکزی جامعه، یکپارچگی ملت را به شکلی مستحکم حفظ نماید. یکی از تعاریف شرم، تجاوز از حد و حدود خود در یک گروه است. اگر دختران پاکستانی و افغانستانی پیش از ازدواج رابطه جنسی (حتی به‌صورت ناخواسته مانند تجاوز) داشته باشند، معمولاً به شکل مهیبی توسط برادران یا پدرانشان به قتل می‌رسند، زیرا رفتارشان باعث شرمسار کردن کل خاندان شده است. در ژاپن نیز زانو زدن و تسلیم شدن، به معنای شرمسار کردن کل ملت ژاپن خواهد بود و در اینجا فقط هاراکیری رفتار قابل‌قبولی برای اجتماع قلمداد می‌شود. همین امر می‌تواند علت ریشه‌ای کامیکازه و عملیات‌های انتحاری ژاپنی‌ها در جنگ جهانی دوم را توضیح دهد.

جوامع شرم-محور گروه را جدا از فرد نمی‌دانند. بیشتر رژیم‌های خشن شرق آسیا، یک فرد را به علت جرمی که یکی از وابستگانش مرتکب شده مجازات می‌کردند. در کره شمالی، چین مائو و چین اواخر قرون‌وسطی، اعدام کل خانواده تنها به دلیل خلاف یکی از اعضای آن بسیار رایج بوده است. در جوامع شرم-محور، مردم و افراد هویت خود را در گروه‌ها و انجمن‌ها و نقش‌های اجتماعی می‌یافتند و می‌ساختند و باشخصیت‌ها، رفتارها و هویت‌های فردی، به‌عنوان پدیده‌ای نابالغ، زشت و غیرقابل‌قبول برخورد می‌کردند.

احساسات تاریخ ساز

سمت منفی فرهنگ‌های شرم-محور در این احساسات تاریخ ساز همان نقطه قوتش، یعنی پرستیدن جمع‌گرایی است. باخدایی شدن جمع و گروه، پتانسیل قدرتی که در اختیار دارد نیز خدایی شده و همین قادرش می‌سازد تا فجیع‌ترین جنایات را رقم بزند. چون این فرهنگ بر اساس پرستش گروه و مقدس دانستن اجتماع بناشده، هیچ محافظت یا تضمینی در برابر استبداد گروه، خانواده یا فرهنگ وجود ندارد. آن‌ها هیچ ایده‌ای در مورد حقیقت خارجی ندارند و بدون وجود آن استاندارد خارجی، نمی‌توانند هویتشان را در مقابل نیروی قدرتمند آن حفظ کنند. شاید بتوان با جرئت گفت که فرهنگ شرم-محور یکی از بدترین انواع احساسات تاریخ ساز و فرهنگ‌ها برای زنان باشد. زنان فرهنگ‌های شرم-محور معمولاً در تمام طول زندگی‌شان در خانه محبوس و محکوم به انجام اعمال دردناک، تحقیرآمیز و زشتی خواهند بود.

چنین فرهنگ‌هایی تفکر منطقی ندارند و طبیعتاً باید زنان را به‌عنوان راهی برای قدرتمندتر نشان دادن مردان مورد ظلم قرار دهند تا جنسیت برتر، بتواند با شدت بیشتری برای جامعه کار کند. به‌عبارت‌دیگر، مردان خود را فدای جامعه می‌کنند و در ازایش، همسرانشان را به‌عنوان برده شخصی نگه می‌دارند. در جوامع شرم-محور معمولاً اعمال وحشیانه، حیوان‌صفت و بی‌رحمانه غیرانسانی هم رواج دارد. اما به دلیل محافظه‌کار و سنت‌گرا بودنشان، اصلاً و به‌هیچ‌وجه در ابتدای لیست بدترین احساسات تاریخ ساز قرار ندارند. آن‌ها به سنت‌ها احترام می‌گذارند و سنت‌ها، برای هزاران سال مؤثر بودند و امکان ندارد سنت‌های بی‌فایده، ناکارآمد و غیرانسانی برای مدت‌های طولانی دوام داشته باشند.

مسیحیان و استعمارگران غربی، معمولاً در تلاش‌اند دموکراسی و فردگرایی را با ‌زور و اجبار در حلق فرهنگ‌های شرم-محور شرقی فروکنند. اما اصلاً هیچ توجهی به این تفاوت فرهنگی واضح بین تمدنی ندارند. ژاپنی‌ها جنگ جهانی دوم را هجوم بربر‌های غربی به فرهنگ خالص ژاپنی به تصویر می‌شکند و برخلاف آلمانی‌ها، اصلاً هم قصد عذرخواهی برای قتل‌عام بیش از 20 میلیون انسان را ندارند؛ زیرا عذرخواهی از خارجی‌ها در فرهنگ شرم-محور ژاپن، به معنای توهین به‌کل ملت خواهد بود. در فرهنگ‌های شرم-محور رسیدن به ایده‌آل جامعه، هدف غایی هر شخص است و حفظ آبرو مهم‌ترین ارزش موجود در ملت شناخته می‌شود. یعنی افراد باید به هر قیمتی که شده حفظ آبرو کنند و جلوه خود و گروه را در بین دیگر گروه‌ها در سطح بالایی نگه‌دارند.

احساسات تاریخ ساز

حفظ آبرو برای خود ما ایرانی‌ها نیز مفهوم بسیار آشنایی است و در جامعه ما نقش پررنگی داشته و دارد. تا همین یک نسل پیش، امکان داشت پدران و مادران ما شبانه نان خشک و ماست بخورند اما وقتی مهمان برایشان می‌آمد، گوسفند سر می‌بریدند و کلی از درآمد سالیانه را که به‌زحمت به دست آورده بودند، خرج همان مهمان می‌کردند. جمله «مهمان حبیب خداست» ریشه در همین فرهنگ شرم-محوری ایرانی-اسلامی (بیشتر اسلامی) دارد. البته احساس غالب و مسلط بر کشورمان همیشه احساس شرم نبوده و در طول تاریخ چندین هزارساله‌اش همه احساسات تاریخ ساز را به‌نوعی تجربه نموده است. بعد از دهه 1970 میلادی و نقطه اوج آن، در قرن بیست و یکم و پیوستن ایران به دهکده جهانی، شرم-محوری کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر شد، به‌طوری‌که با آغاز دهه 2010 میلادی (دهه 90 خورشیدی) این مفهوم اسلامی به‌عنوان فرهنگ غالب جامعه ایرانی بازنشسته و تخت پادشاهی را با دیگر محرک‌های احساسات تاریخ ساز سهیم شد.

ممکن است یکی از دلایلی که شی جین پینگ در زمان پاندمی کرونا، کل کشور را قرنطینه کرد و حتی به قحطی و گرسنگی مردمش هم اهمیتی نداد، همین مفهوم حفظ آبرو باشد. زیرا اعتراف به اشتباه یا اجازه دادن به هرگونه سرکشی، نافرمانی و خودسری، کل حزب کمونیست چین را بی‌آبرو می‌کند. داستآن جالب دیگری در مورد کشور اندونزی، پس‌ازآن سونامی وحشتناک سال 2004 که جان صدها هزار نفر را گرفت وجود دارد. در آن زمان، دولت اندونزی کمک ارتش آمریکا را پس زد؛ زیرا شاید تصور می‌کرد که کمک گرفتن از خارجی‌ها به معنای شرمسار شدن دولت و ناامید کردن مردم کشور از عملکرد تیم ریاست جمهوری باشد.

یک نکته منفی در جامعه شرم-محور، دروغ‌ها و اعمال غیراخلاقی است که به دلیل غرور بیش‌ازحد و به هدف حفظ آبرو در این جوامع جریان دارد. همچنین دیگر بخش منفی چنین جوامعی، اختراع گریز بودن آن‌هاست. آن‌ها جهان را تنها از تونل سنت می‌بینند و ازدید حاکمان، اختراع، بیشتر مواقع قدرتشان را تهدید می‌کند. چینی‌ها باروت، قطب‌نما و دستگاه چاپ را اختراع نمودند، اما به معنای واقعی کلمه هیچ بهره مفیدی از این اختراعات شگرف نبردند. همه فرهنگ‌های شرم-محور در برهه‌ای از تاریخ، از طریق له کردن طبقه تاجر، خودشان را عمداً فقیر کردند. تمدن‌ اسلامی در 1100-1500 میلادی، روم در 200-400 پس از میلاد، هند از 300 پیش از میلاد تا قرن نخست میلادی و چین در کل تاریخش (به‌خصوص در 1000-1100 و 1400-1800 پس از میلاد) همگی تاجران را به‌نوعی سرکوب یا محدود کردند. تقریباً همه تمدن‌های آسیایی در یک قالب سفت‌وسخت شکل‌گرفته بودند و نمی‌توانستند با تهدید استعمار اروپاییان و اصلاحات فرهنگی آن‌ها کنار بیایند. مهم‌ترین دلیل این امر، تهدید تصور نمودن سرمایه و تاجران برای سنت جامعه بود.

احساسات تاریخ ساز

غرور

غرور سومین احساس در لیست احساسات تاریخ ساز است. در علم انسان‌شناسی یا آنتروپولوژی مرسوم، اسلام و چین را زیرمجموعه جوامع شرم-محور قرار می‌دهند. اما اسلام و مسیحیت شباهت‌های بسیار نزدیک، زیاد و مستحکمی با یکدیگر دارند. در کل بایستی یک سری ارزش‌های عمیق مشترکی وجود داشته باشد تا بتواند دو تمدن اروپا و آسیای غربی را متحد نماید؛ ارزش‌هایی که نیمه شرقی آسیا فاقد آن بود. به‌غیراز آن، بعضی دیگر از این نوشته‌های انسان‌شناسی، عنوان شرم-شرف را برای سیستم اسلامی برگزیدند؛ که بازهم چندان صحیح به نظر نمی‌رسد. زیرا جوامع گناه-محور غربی هم به غرور، شرف و افتخار اهمیت بالایی می‌دهند. اتفاقاً مقوله غرور و شرف به‌غیراز جوامع شرم-محور و جوامع گناه-محور در همه جای دنیا و تقریباً همه فرهنگ‌ها نیز از اهمیت بالایی برخوردار است.

بعضی مفاهیم در بعضی فرهنگ‌ها بدون اینکه کسی توانایی زیر سؤال بردنشان را داشته باشد، به‌صورت پیش‌فرض حقیقت هستند. یعنی باید از این حقایق باید تا سر حد جان محافظت و به همه دنیا صادر شود و این امر از طریق نظامی‌گری تهاجمی صورت می‌پذیرد. در جوامع غرور-محور، جنگ و گسترش قلمرو امری نرمال تلقی می‌گردد و می‌توان گفت که یکی از مردانه‌ترین مفاهیم احساسات تاریخ ساز همین غرور باشد. سیستم ارزشی فوق، در جوامعی رواج پیدا می‌کنند که غرور، مردانگی و افتخار برای بقا در بی‌ثباتی دائمی و هرج‌ومرج داخلی ضروری باشند. انسان باید شهرت عظیمی برای خود بسازد تا دیگر ملت‌ها هوس دزدیدن گاوهایش را از سرشان بیرون کنند. دیگر ملت‌ها خواهند فهمید که اگر مرتکب این عمل شوند، خود و خانواده‌شان را به قتل می‌رساند و نمی‌گذارد دیگران حتی تصور آسیب زدن به جامعه ما را در ذهنشان بپرورانند. چنین رفتاری یک باور اعتقادی مبتنی بر تسلط، غرور و افتخار را در همه جای دنیا مخابره می‌کند.

در جوامع بی‌ثبات و پر هرج‌ومرج، تنها راهی که دیگران از تخاصم بازمی‌دارد، تقویت شهرت به‌عنوان یک سلحشور قدرتمند است. حتی جوامع جنگ‌افروز و گسترش طلب مانند رومی‌ها یا آلمانی‌ها نیز احساس غرور در قلبشان می‌تپید. فرهنگ‌هایی مانند سامورایی‌ها، شوالیه‌ها و وایکینگ‌ها کاملاً غرور-محور بودند و مرگ در میدان نبرد و کنار شمشیر، پرافتخارترین نوع مرگ تلقی می‌شد. نسخه افراطی چنین جوامعی، همان آلمانی‌ها و نورس‌ها بودند که بهشت دنیای پس از مرگشان، نبردی دائمی باخدایان بود. اصلاً مگر امکان دارد بهشتی غرور-محورتر از والهالا در بین همه اعتقادهای موجود دنیا یافت؟

احساسات تاریخ ساز

عموماً مفهوم غرور توسط گله‌داران و جوامع جنگ‌افروز و جنگجو پروری همچون اعراب بادیه‌نشین، حکومت‌های توسعه‌طلب اروپایی، عشایر ایرانی و اروپایی، افغان‌ها و استعمارگران غربی به دیگر نقاط دنیا معرفی شد. در غرب آسیا، قبایل عشایر ترکی، ایرانی و عربی و در اروپا، فاتحان هندو-آریایی (به انگلیسی: Indo-Aryans) پرچم‌داران جامعه‌های غرور-محور بودند. این‌ اقوام پس از مهاجرت به حاکمان قاره سبز مبدل گشتند و داخل بطن اروپا نیز، جوامع گله‌دار و دامدار مانند اسکاتلندی‌ها، ایرلندی‌ها، قبایل آلمانی در دوره روم و قوم وایکینگ‌ها، غالباً بر پایه احساس غرور زندگی می‌کردند. در آفریقا هم جنگجویان گله‌داری مانند ایر زولوی جدید یا مَسای غرور و افتخار را مقدس‌ترین احساس انسانی می‌پنداشتند. شکنجه شدن تا سر حد مرگ و نشان ندادن هیچ‌گونه ناراحتی و عذابی (مانند داستان منصور حلاج)، بیانگر اوج غرور، شرافت و افتخار در جوامع غرور-محور بوده است.

یک پرانتز بازکنیم. مسئله جالب در اینجا (با چند استثنا) رابطه مستقیم غرور و میزان مصرف شیر است. علتش می‌تواند قبایل عشایری باشند؛ زیرا عشایر مقدار مصرف شیرشان بالاست و همین قبایل یکی از مروجان اصلی فرهنگ غرور-محور در اقصی نقاط دنیا بودند، پس چنین رابطه‌ای منطقی به نظر می‌رسد. جوامع مبتنی بر غرور، احساس مردانگی، غرور و شرافت خود را با این حرف که بعضی مفاهیم مانند خانه، خانواده و قلمرو، ارزش ایثار و فداکاری دارند توجیه می‌کنند. جوامع غرور-محور عمدتاً کدهای اخلاقی سخت‌گیرانه‌ای دارند؛ مانند ده فرمان عهد عتیق که اتفاقاً همین اثبات می‌کند نزول ادیان ابراهیمی در سرزمین‌های گله‌داران عرب و عبری تصادفی نبود. با تکیه‌بر همین استانداردهای اخلاقی جنگ‌افروزی علیه کسانی که ارزش‌هایشان را نمی‌پذیرند توجیه می‌شود و از دست دادن جان در این راه، بالاترین افتخار تلقی می‌گردد. به‌عبارت‌دیگر، جوامع غرور-محور، مسئله بنیادین، باستانی و قدیمی مرگ را با روبرو شدن مستقیم، شجاعانه و دلاورانه با آن حل می‌کنند.

شاید مخاطبین جوان‌تر ما با خود فکر کنند که زندگی در جوامع غرور-محوری جذابیت فراوانی خواهد داشت. که درست هم فکر می‌کنند و این اندیشه کاملاً هم طبیعی‌ست. زیرا چنین سیستم ارزشی عمدتاً برای جوانان طراحی‌شده. فریدریش نیچه (به انگلیسی: Friedrich Wilhelm Nietzsche) آلمانی محبوب عصر ما نیز یک فیلسوف غرور-محور بود. البته یک جامعه نمی‌تواند کاملاً مبتنی بر غرور باشد زیرا زنان و کهن‌سالان چنین ارزشی را نمی‌پسندند و برای حفظ اتحاد نیاز به ستون احساسی دیگری حس می‌شود. در جوامع عرب‌زبان، ستون دوم شرم و در جوامع اروپایی-آمریکایی گناه است. در بیشتر موارد، یک بالانس و تعادلی بین دو ستون ایجاد می‌شود تا از افراطی‌گری جلوگیری کند. در خیلی‌ از جوامع هندو-آریایی غرور، جنگ‌طلبی و روح تهاجمی‌شان با فروتنی، صلح‌طلبی و مسیحیت ترکیب‌شده و روحیه ملت را متعادل نگه می‌دارد. همین تعادل بود که از یک سمت جامعه را به جنگ‌های صلیبی و از سمت دیگر به تدوین حقوق زنان و خشوع فردی کشاند.

احساسات تاریخ ساز

جهان مدرن حقیقتاً در درک این موضوع که ذهن انسان به دو محرک احساسی متضاد برای ایجاد تعادل روانی نیاز دارد، دچار مشکل است. احتمالاً بشود گفت که مردمان باستان، طبیعت انسان را بهتر از ما درک می‌کردند، زیرا ذهن ناخودآگاه و اندیشه‌های عمیق فکری‌شان را از مسیر به تصویر کشیدن اساطیر و بازگو نمودن افسانه‌هایشان به دنیای واقعی معرفی می‌کردند. اما در دنیای مدرن کل ایده «احساسات متضاد» مدفون و در کنارش سعی شد بالاجبار قوانین حرکتی نیوتون برای طبیعت انسان تجویز شود. بعضی از مشکلات دنیای مدرن مانند ظهور رژیم‌های توتالیتر، افسردگی نسل زد و فروپاشی نرخ زادوولد هم ناشی از شکست همین ایده فوق است.

غربی‌ها در گذشته جامعه را بر دو ستون استوار ساخته بودند. ستول اول پسیسفیسم (به انگلیسی: Pacifism) و مسیحیت و ستون دوم روحیه تهاجمی هندو-آریایی. اما در دنیای مدرن ستون دوم تخریب و با کمک مسیحیت سکولار حتی صحبت در مورد آن به یک تابو تبدیل‌شده است. یعنی خوی تهاجمی انسان نه‌تنها به صورت عملی سرکوب شده، بلکه حتی تفکر در مورد آن نیز به‌کل ممنوع گشته. بدیهی است که احساسات تاریخ ساز بی دلیل تاریخی نشدند. هیچ بنایی بر یک ستون استوار نمی‌ماند و سازه‌های غربی نیز از این قائده مستثنی نیست. غرب نیاز به روحیه تهاجمی هندو-آریایی دارد؛ زیرا تمام قلمروهای مسیحی که از فرهنگ هندو-آریایی آغاز نمی‌شوند، تنها در پنج سال به دست مسلمانان فتح شدند.

در مسیحیت، غرور جزو بدترین گناهان است. دلیلش این است که انسان بااحساس غرور تصور می‌کند که از خداوند و قوانینش برتری است. اما باید گفت از یک سمت غرور و اعمالی که به همراه دارد، محرک رفتارهای بزرگ، شرافتمندانه و تاریخ ساز هستند، زیرا مردان برای روبرو شدن با جهان، نیاز به وقار، کرامت و شرافت نفس دارند و بدون وجود چنین محرک قدرتمندی بسیاری از مردان خلع سلاح خواهند شد. البته غرور علاوه بر بهترین اعمال، محرک بدترین کارها نیز است. اگر انسان باکرامت، خود را مقید به اخلاقیات برتر، اهداف والا و آرمان‌های انسانی عظیم نماید، پتانسیل انجام بهترین اعمال را دارد. اما از طرف دیگر، اگر غرور به معنای برتری‌جویی، خودخواهی و خودپرستی باشد، انگیزه مضاعفی به انسان برای انجام بدترین اعمال خواهد داد. مقاومت دلاورانه، تاریخی و بی‌نظیر مردم دیلم و طبرستان ایران در برابر تجاوز اعراب به مدت 3 قرن، دفاع جانانه، شجاعانه و حماسی در برابر عراقی‌ها باوجود بی‌کفایتی فرماندهان و یا در نمونه غربی، نوشیدن جام زهر توسط سقراط (شبیه به داستان امام هشتم شیعیان) بااینکه راه فرار داشت؛ همگی نمونه‌ای از توسل به غرور، کرامت و شرافت انسانی در تاریخ بودند.

احساسات تاریخ ساز

خارج از مسائل نظامی نیز، با نگاهی کوتاه به سیر تاریخی بشریت، خواهیم دید که مردان برای ساخت تمدن‌ها نیاز به غرور، اعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس داشتند. در یک جهان بی‌رحم، ایستادن برای مفاهیم ارزشمندی چون غرور، کرامت و شرافت به هر قیمتی که شده، شریف‌ترین عمل ممکن تلقی می‌گردد. حتی در یک جامعه کوچکی چون خانواده اگر مرد فاقد احساساتی غرور، مسئولیت‌پذیری و شرافت باشد، نه‌تنها خانواده از هم می‌پاشد بلکه تداوم نسل نیز اتفاق نمی‌افتد. انسان برای ساخت تمدن‌های بزرگ نیاز به انگیزه قدرتمندی چون غرور دارد و بدون آن تلاش برای ساخت آینده‌ای بهتر عملی دشوار و چه‌بسا غیرممکن خواهد بود.

یکی از رایج‌ترین باورهای غلط، ریشه‌یابی دموکراسی در مساوات‌خواهی (به انگلیسی: Egalitarianism) است درحالی‌که خاستگاه آن اندیشه آریستوکراسی (به انگلیسی: Aristocracy) قلمداد می‌شود. دموکراسی در اعتقادات هندو-آریایی و هندو-ایرانی ریشه داشته که بر اساس آن، مردان جنگی لایق آزادی، حق انتخاب و حق‌وحقوق نسبی هستند. در دوران جمهوری‌های پیش از انقلاب صنعتی، تنها زمین‌داران مذکر توانایی رأی دادن را داشتند و همین موضوع بر دموکراسی رنگ آریستوکراتیک می‌زند. غرور سوخت اصلی دموکراسی و اهدای آزادی فردی به مردم است؛ به این دلیل که هر فردی لایق کرامت انسانی است و همه شایسته احترام هستند. هیچ‌کس، هیچ‌گونه بی‌حرمتی را برنمی‌تابد؛ تا حدی که هرگونه بی‌احترامی خطر کشته‌شدن را به همراه دارد.

سمت سیاه غرور به‌عنوان یکی از مهم‌ترین احساسات تاریخ ساز وحشت‌آفرینی بی‌اندازه‌اش است. روحیه نیچه‌ای و وحشی نازی‌‌ها و مرگ میلیون‌ها انسان، نتیجه جداسازی غرور از هرگونه استاندارها، مرزها و ضوابط اخلاقی است. کامیل پالیا (به انگلیسی: Camile Paglia)، فیلسوف فمینیست علاقه دارد از رابطه تراژدی مردانه و میل جنسی آن‌ها سخن بگوید. اینکه چطور به سمت بیرون فشار می‌آورد، حرکات زیادی انجام می‌دهد، فعالیت می‌کند و درنهایت خسته‌وکوفته به قلمرو خودش بازمی‌گردد. این همان غرور است؛ غروری که مانند بت عمل می‌کند. زمانی که این بت استوار گشت، از دیگران تقاضا دارد تا آن را بشکنند.

احساسات تاریخ ساز

بیزاری

بیزاری چهارمین عامل در احساسات تاریخ ساز است. حس بیزاری عمدتاً غیر داوطلبانه، بیولوژیکی و طبیعی است و در تک‌تک انسان‌ها وجود دارد. بیزاری در بیماری شاخه می‌پروراند. یعنی بیماری و عوامل بیماری‌زا به‌صورت بیولوژیک حس بیزاری را در ما تقویت می‌کنند. چیزهایی که می‌توانند ما را به بیماری‌های ترسناک مبتلا کنند یا سمومی که باعث مرگمان می‌شوند، محرک بیزاری هستند. امروزه ثابت شده که نژادهای مختلف، استخرهای ژنی متفاوتی دارند. یعنی هر نژادی، مجموعه‌ خاصی از ژن‌ها را در خود ذخیره نموده. اصلاً یکی از محرک‌های اصلی نژادپرستی و طبقه گرایی در تاریخ، همین بیزاری بوده است. به‌صورت تاریخی، طبقات فرودست جامعه با بیماری‌های مهلک بیشتری دست‌وپنجه نرم می‌کردند و درنتیجه حس بیزاری در این طبقه باقدرت بیشتری تکامل پیداکرده است. باوجود استخرهای ژنی متفاوت، بیزاری یک حس به‌شدت چندش‌آور عمومی و مشترک بین همه ژن‌هاست است و تمام جوامع برای اتحاد علیه دیگران، تا حدی از این حس کمک گرفته‌اند.

در جامعه امروزی، نازی‌ها ارزش‌هایی مانند آزادی، صلح، حقوق فردی و برابری نژادی را در کل دنیا زیر سؤال بردند و آن را تئوریزه کردند. جامعه جهانی نیز با حس بیزاری که به خاطر تعدی به مفاهیم مقدسشان تقویت‌شده بود، علیه آن‌ها متحد شد. نسخه افراطی این امر، ایده تأسیس اجباری کشور اسرائیل در فلسطین است. حس بیزاری در کنار دیگر احساسات تاریخ ساز عامل اتحاد برخی یهودیان علیه دشمن فرضی بود و بدین‌ترتیب با تکیه‌بر همین حس توانست چند میلیون یهودی را به‌مرورزمان به محل اشغال فلسطین هل دهد. بیزاری از نازی‌ها و اعمالشان جوامع بیزاری-محور را به شکل افراطی به سمت مخالف ماجرا سوق داد؛ کمااینکه کشورهای اروپایی که بیزاری محرک اصلی‌شان نیست، به اصطلاح از آنور بوم افتادند و با بیزاری رادیکالی، هر نوع ارزش معرفی شده توسط نازی‌ها را – خواه خوب، خواه بد – به‌سرعت در قبرستان ارزش‌های ممنوعه دفن کردند.

خارج از چیزهای واضحاً چندش‌آور، منزجرکننده و زشت مانند بیماری، جوامع مختلف چیزهای مختلفی را به‌عنوان مفهومی برای بیزاری جستن ارائه می‌نمایند. به‌عبارت‌دیگر هر فرهنگی، یک یا چند مفهوم اختصاصی منزجرکننده برای خود دارد تا جامعه را علیهش متحد کند. اصولاً هرچقدر یک جامعه حس بیزاری قدرتمندتری در خود داشته باشد، اتحاد داخلی مستحکم‌تری را با تقبل هزینه انزجار بیشتر از دنیای بیرون شکل می‌دهد. برای مثال متعصبان مذهبی پیوریتن‌ (به انگلیسی: Puritans) تنها با اتکا به حس بیزاری توانستند پیروانشان را از کل جهان برونی بیزار کنند. پیوریتن‌ها در نیوانگلند، ازنظر علم و فناوری، ثروت، نرخ نابرابری و قدرت صنعتی سرآمد جهانی بودند و قاعدتاً محرک اصلی این جامعه برای رسیدن به چنین دستاوردهایی، چیزی جز حس مسلط، قدرتمند و مستحکم بیزاری نبود.

احساسات تاریخ ساز

مسئله جالب اما فرعی نیاز به مطرح‌شدن دارد. اول اینکه، رابطه عجیبی بین بیماری و استبداد وجود دارد. مطالعات خارق‌العاده و زیادی داریم که با مدارک و شواهد محکمی نشان می‌دهند؛ هرچه در جامعه بیماری بیشتری رواج داشته باشد، حکومت‌های مستبد، اقتدارگرا و دیکتاتور قدرت بیشتری هم به چنگ می‌آورند. هیچ توضیحی جز اینکه مردم در هنگام مواجه با بیماری و مرگ، وحشت می‌کنند و به یک قدرت برتر (در اینجا حکومت مقتدر) برای فرار از مرگ متوسل می‌شوند، وجود ندارد. این مطالعات خیلی از اتفاقات تاریخی را هم روشن می‌کنند.

برای مثال به ما می‌گویند چرا جمهوری در سرزمین‌‌هایی که طبیعتاً کمتر دچار بیماری می‌شدند شکل می‌گرفت. یا اینکه چرا حکومت‌های مدیترانه‌ای در قرن سوم، پس از گسترش بیماری‌ آفریقایی هیچ دولت جمهوری جدیدی خلق نکردند. همچنین چرا در طول تاریخ جوامع گرمسیری همیشه بی‌رحم‌ترین، ستمگرترین و ظالم‌ترین مستبدان را پرورش می‌دادند و چرا آفریقای امروزی در کنار بیماری‌های فراوان، از حکومت‌های مستبد لبریز شده است. البته که اتوکراسی بودن جوامع به عوامل مختلفی وابسته است ولی این احتمال را هم باید در نظر گرفت که شاید هم‌زمان شدن موج دموکراسی خواهی جهانی در اواخر قرن 18 و قرن 19 میلادی با پیشرفت خیره‌کننده علم پزشکی و رشد سرسام‌آور بهداشت عمومی مردم، تصادفی نباشد.

دوم، حس بیزاری در زنان به‌مراتب بالاتر از مردان است. واکنش زنان به دیدن یک سوسک و یا انزجارشان از کثیف و شلخته بودن مردان مجرد نشان‌دهنده همین امر است. شاید این رفتار، به مادر بودن زنان مرتبط باشد و چون مشخصاً کودکان در برابر بیماری‌ها آسیب‌پذیرتر از بالغان هستند، زنان بایستی اجباراً این رفتار دفاعی را از خود بروز دهند. وجود چنین حس قدرتمندی در زنان، هم می‌تواند مفید و هم مضر باشد. مفید از این نظر که به رفتار مردان نظم می‌بخشد و بهداشت فردی‌شان را به‌شدت بالا می‌برد. اما سمت تاریک‌تر ماجرا عمق بیشتری نسبت به یک عمل ساده بهداشتی دارد.

احساسات تاریخ ساز

حس بیزاری قدرتمند، قبیله‌گرایی را گسترش می‌دهد. رابرت ساپولسکی در کتاب رفتار تشریح و اثبات می‌کند که چطور تمایل به قبیله‌گرایی تهاجمی در زنان شدت بیشتری دارد. این نظریه را شواهد تاریخی هم پشتیبانی می‌کنند. یعنی ما اگر به تاریخ نگاهی بیندازیم، در خواهیم یافت، در گروه‌هایی که فقط مردان حضور دارند، سازگاری و علاقه بسیار بالایی را نسبت به فرهنگ بومی نشان می‌دهند. مثال خوب دراین‌باره، هند دوران استعمار است. بااینکه کمپانی شرقی کل مستعمره را اداره می‌کرد، اما مدیرانش تقریباً همه مرد بودند و حتی با زنان بومی رابطه برقرار می‌کردند. البته فساد، هرج‌و‌مرج و خشونت گسترده نیز توسط همین مدیران مرد صورت می‌گرفت اما در کنار این رفتارهای غیرانسانی، رفتار‌های انسانی همچو پذیریش فرهنگ هندی، برابری انسانی و حس بیزاری ضعیف نسبت به بومیان نیز رواج بالایی داشت.

بریتانیایی‌ها دوستان بومی داشتند، زبان بومی را می‌آموختند، لباس بومی می‌پوشیدند و غذای بومی می‌خوردند. اما در دهه 1850 میلادی، زمانی که کمپانی شرقی قدرت را به دولت بریتانیا واگذار نمود، زنان شروع به مهاجرت گسترده به هند کردند، تا حدی که حضور زوج بریتانیایی و هندی به نرم اجتماعی تبدیل‌شده بود. در این زمان فرهنگ هندی به شکل محسوسی از فرهنگ پر هرج‌ومرج و خشن به فرهنگ منظم و آرام بوروکراتیک تغییر پیدا کرد. اما در عین این تغییرات مثبت، اختلاف طبقاتی فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی هم سر به فلک کشید. در این دوران بریتانیایی‌ها خود را کاملاً از مردمان محلی هند جدا کرده بودند، از آن‌ها انزجار داشتند و با دیده تحقیر به آن‌ها می‌نگریستند.

جوامع بیزاری-محور ذاتاً پتانسیل نژادپرستی بالایی دارند. مثال سنتی آن، هند است. این کشور که محور‌های اخلاقی‌اش در احساسات تاریخ ساز شرم و بیزاری هستند. کیهان‌شناسی هندی جهان را از سیاه‌چاله فرار از بیزاری می‌بیند. کاست (به انگلیسی: Caste) فرودست و کسانی که با دنیای فیزیکی سروکار دارند، مانند دباغ‌ها، قصاب‌ها و پاکبان‌ها، غیرقابل لمس، منزجرکننده و چندش‌آور خطاب می‌شوند. اما در همان فرهنگ، طبقه خالص روحانی با شستشوی مرتب، خود را از طبیعت زشت، پست و چندش‌آور جدا و احترام جامعه را کسب می‌کند. هم بودائیسم و هم هندوئیسم، هر دو از دنیای فیزیکی بیزار هستند و از دیدگاه آن‌ها، انسان برای رستگاری راهی جز پرواز روحانی به سمت طبقات خالص‌تر دنیای متافیزیک ندارد.

احساسات تاریخ ساز

به‌علاوه، شهرت خود هند به‌عنوان یکی از نژادپرست‌ترین تمدن‌های تاریخی یک اتفاق ساده بیولوژیکی یا ایدئولوژیکی نیست. سیستم کاست با معیار قراردادن ژنتیک، انسان‌ها را به‌صورت مردمان هندو-آریایی در برابر دودمان‌های محلی طبقه‌بندی می‌کرد. اثرات تمایز ژنتیکی واضح آن زمان حتی در دوران مدرن هم مشاهده می‌شود. کاست‌های مختلف حتی نمی‌توانند با یکدیگر هم‌سفره شوند، در یک مکان حمام کنند و یا کلاً به‌هیچ‌وجه نباید کنار یکدیگر دیده شوند. به‌طورکلی هرکجا که نژادهای مختلفی در کنار یکدیگر زندگی کنند، حس بیزاری نیز در آنجا موج می‌زند. در آمریکای جنوبی، سیاه‌پوستان به‌قدری از سفیدپوستان بیزار بودند که کل مکان زندگی‌شان را از آن‌ها جدا و سیستم حقوقی-قانونی جامعه را طوری تدوین کردند که هیچ موسسه‌ مشترکی با سفیدپوستان نداشته باشند. بدین‌ترتیب از هرگونه تماس مستقیم و غیرمستقیم با آن‌ها جلوگیری می‌شد. اتفاقاً کلمه کاست ریشه در آمریکای لاتین دارد؛ جایی که استعمارگران اسپانیایی سیستم مدون، مشروح و با جزئیاتی را در مورد توضیح نقش طبقات و کاست نژادی جامعه بسط دادند.

نکته مهم آماری و مشترکی که بین همه جوامع بیزاری-محور وجود دارد، محافظه‌کار بودنشان ازنظر اجتماعی است. بیزاری و حس انزجار، فیلتری بیولوژیک برای دورنگه‌داشتن چیزهای نامطلوب است. یعنی انسان ترجیح می‌دهد ریسک آداب و سنت‌های جدید را نپذیرد و سنت‌های خود را حفظ نماید. به همین دلیل مغز در بسیاری از موارد سنتی باقی می‌ماند. ما می‌دانیم که سنت برای حفظ ثبات جامعه ضروری است. حال می‌توان با این منطق پیش رفت که بیزاری باوجود همه ضررهایش، می‌تواند به‌عنوان نیرویی مثبت برای حراست از سنت‌، فرهنگ و هویت‌ جامعه عمل کند. اما اگر این حس بیزاری به سمت افراط حرکت کند، کل جامعه بیزاری-محور گردد و از همه‌چیز و همه‌کس انزجار داشته باشد، تا حد افراطی به محافظه‌کاری و سنت‌گرایی رادیکالی روی خواهد آورد و توانایی پیشرفت و پذیرش تغییرات مثبت، سازنده و سالم را به‌طورکلی از دست خواهد داد.

یکی از بیزاری-محورترین جوامع شناخته‌شده تاریخ، نازی‌ها و نقطه مقابلشان، اسرائیلی‌ها هستند که دیگران را مردمانی ناخالص، منزجرکننده و چندش‌آوری می‌بینند که آریایی‌ها و یهودیان را آلوده خواهند کرد. در همین حال، نازی‌ها نشان دادند، چطور جزء معدود جوامعی هستند که عمدتاً بر بیزاری بنا شدند. جردن پیترسون دریکی از صحبت‌هایش به بیزاری-محور بودن افراطی شخص هیتلر اذعان کرد؛ شخصی که وسواس زیادی به بهداشت شخصی داشت و همیشه مشغول حمام کردن بود. درنهایت این وسواس رادیکالی آدولف بود که از حوزه بهداشت شخصی و اعمال بی‌خطری چون شستشوی مرتب دست‌ها خارج و به حوزه برون کشوری و کشتار میلیون انسان بی‌گناه منفجر شد.

احساسات تاریخ ساز

بیزاری-محور بودن جامعه آلمان تا حدی قابل‌درک است. آن‌ها خیلی دیر و پس از بریتانیا در اواخر قرن هجدهم از انقلاب صنعتی پذیرایی کردند و حتی در دوران نازی‌ها نیز خاطره زنده‌ای از آن دوران داشتند. در کنار آن، سنگرهای جنگ جهانی نخست و جسدهای پوسیده درونش، گل، کثافت، خون، اعضای بدن، موش‌ها و بیماری‌ها آن‌قدر هولناک بودند که پاسخ افراطی، رادیکالی و دیوانه‌وارِ بیزاری-محوری چون نازی، توجیه‌پذیر به نظر بیاید. به همین ترتیب، انحطاط اخلاقی آلمان وایمار و اینکه چه تعداد زن مجبور به تن‌فروشی شدند، واکنش مشابهی را مانند همه اتفاقات پیش از آن طلبید.

با ظهور آلمان نازی‌، ما نقاط قوت و ضعف جامعه بیزاری-محور را به‌وضوح مشاهده کردیم و دریافتیم که چطور یک جامعه می‌تواند از طریق انزجار از چیزی به سطوح بالایی از نظم، انضباط و اتحاد برسد. آن‌ها از ضعف بیزار بودند و همین حس پرقدرت، مردان را برای نبرد تا سر حد مرگ و تا انتهای جنگ پرانگیزه نگه می‌داشت. نازی‌ها درست مانند اسرائیلی‌ها دقیق می‌دانند که از چه چیزی بیزارند و چطور علیه آن چیز، شجاعت، نشاط و اتحادشان را نشان دهند. اما برخلاف یهودیان، به دیگر احساسات تاریخ ساز و محورهای اخلاقی جز غرور باور نداشتند و همین موضوع سه قدرت بزرگ آن زمان و تقریباً کل جهان را بر علیهشان بسیج نمود. این‌یک واکنش منطقی علیه تهدیدی است که نه‌تنها به هیچ ساختاری اخلاقی و یا ارزش انسانی معتقد نیست، بلکه همه دنیا را موجوداتی چندش‌آور، آلوده و پست می‌داند.

البته در اوایل قرن بیستم، ایدئولوژی‌های مشابهی وجود داشتند که از دیگران بیزاری می‌جستند و خواستار خلوص ملی بودند. از دیگر مثال‌های چشمگیر، می‌توان به ایتالیا و ژاپن فاشیست و حتی کشورهای کمونیستی اشاره زد. همه این اندیشه‌ها در تجارب فوق‌العاده زشت، تهوع‌آور و منزجرکننده و وضعیت بسیار اسفناک مردم در دوران انقلاب صنعتی و جنگ جهانی نخست ریشه پرورانده بودند. اما در طول دوره اواخر قرن نوزدهم و بیستم میلادی، شهرها تمیز شدند و بیماری‌ها‌ محو شدند. درنتیجه فاز دوم تحول حس بیزاری در دنیای صنعتی آغاز گشت؛ یعنی حرکت ناگهانی از بیزاری بسیار بالا تا بیزاری بسیار پایین. نتایج چنین تحولی نیاز به یک یادداشت کاملاً جدا دارد و از حوصله این بخش خارج است.

احساسات تاریخ ساز

گناه

گناه پنجمین نوع از احساسات تاریخ ساز و شکل فرهنگی غالب تمدن غرب (اروپا، آمریکای شمالی، استرالیا و بخش اعظمی از آمریکای جنوبی) است. فرهنگ گناه-محور باور دارد انسان باید اعمالش را بر اساس رضایت خداوند انجام دهد؛ خواه جامعه تائید کند، خواه نکند. محرک این جوامع، درون فکری و بر اساس استانداردهای شخصی است و نه دنبال کردن نرم‌های اجتماعی و گروهی. مدل گناه-محور به‌مرور در شرق دریای مدیترانه و در زمان امپراتوری روم پدید آمد. اولین انسان شناخته‌شده‌ تاریخی که چنین سیستم اخلاقی را ترویج داد، سقراط بود. به اعتقاد او، باید با کمک عقل و منطق، به سیستم اخلاقی آبجتکیو، عینی و ثابتی رسید، آن‌ را پرورش داد و درنهایت با تکیه‌بر آن علیه اخلاقیات، آداب و سنن ناصحیح، اشتباه و غیراخلاقی جامعه قیام کرد.

اولین انجمن بزرگ گناه-محور غرب، رواقیون (به انگلیسی: Stoics) و فلسفه رواقی‌گری (به انگلیسی: Stoicism) بودند. به اعتقاد آنان، گوش دادن به ندای وجدان مهم‌ترین وظیفه هر انسانی خواهد بود و هر شخصی مسئول پندار، گفتار و کردار خویش است. ازنظر رواقیون، انسان به هیچ گروه، انجمن و یا جامعه‌ای تعلق ندارد و همه فرزندان خداوند هستند. هیچ‌کس در برابر هیچ احدی جز خداوند پاسخگو نخواهد بود و معیار خیر و شر، توسط خداوند به‌صورت عینی و ثابت تعیین می‌شود. بااین‌حال، اولین مردمی که به‌واقع گناه-محوری را در مقیاس گسترده به‌کل دنیا معرفی نمودند، مسیحیان بودند.

چنین طرز تفکری را در نسل جدید ایرانیان می‌بینیم. همان‌طور که پیش‌تر نیز گفته شد، شرم در جامعه مدرن ایران تا اوایل قرن بیست و یکم غلبه سنگینی بر گناه داشت. اما به‌مرورزمان و با کمک اینترنت، نسل شرم-محور و غرور-محور (با چاشنی بیزاری) اسلامی انقلاب 57 و جنگ هشت‌ساله، تبدیل به نسل زد (به انگلیسی: Z Generation) و نوینی شد که به علت تعاملات مستقیم، سنگین و فراوان با دنیای غرب، گناه را همراه با مقدار نسبتاً بالایی از بیزاری و حسادت، به‌عنوان محور اصلی اخلاقی خود انتخاب کرد. اما متأسفانه به دلیل نداشتن مرجعیت قدرتمند، نبود راهنمای اخلاقی و کمرنگ شدن نقش مسیحیت در غرب، دیری نخواهد پایید که محوریت گناه نیز جای خودش را به هفتمین مورد از احساسات تاریخ ساز یعنی اضطراب خواهد داد. بخش اصلی اختلافات نسل زد و حاکمیت هم در این همین موضوع خلاصه می‌شود. از تشریح بیشتر به دلایل واضح خودداری می‌کنیم.

احساسات تاریخ ساز

پیامبر مسیحیان پیام روشنی از طرف خداوند ابلاغ کرد: «ما باید مسیر خداوند را به‌جای راه سنتی جامعه دنبال کنیم.» همین پیام واضح به‌طورکلی جامعه غربی را دگرگون کرد. رها کردن خانواده برای خدمت به خداوند و وفاداری به پادشاهی روحانی بهشت در عوض وفاداری به دنیای فیزیکی، دولت و جامعه، جزء اصول اصلی‌ مسیحیت هستند. اتفاقاً همین ایده به صلیب کشیده شدن فرستاده خدا به معنای واقعی کلمه ایستادن در برابر فساد جامعه و برای ارزش‌های اخلاقی‌ آسمانی بود. تمدن غرب تنها تمدن بزرگی است که عمدتاً گناه-محور و فردگراست و ریشه اصلی‌اش به همین مسیحیت و ارزش‌های آن بازمی‌گردد.

گرچه شواهدی در ساکنان جرمنیک و سلتیک پیشین مبنی بر فرد-محوری وجود دارد، اما جنبش نهادین فردگرایی، در زمان ممنوع شدن ازدواج فامیلی توسط کلیسای کاتولیک آغاز شد. نتیجه این امر ازهم‌پاشیده شدن قبایل و محو شدن شرم از فرهنگشان بود و از همین نقطه، کم‌کم مردم در عوض ازدواج‌های‌ ترتیب داده‌شده، خودشان همسر خود را انتخاب می‌کردند. تقریباً از قرن اواسط ششم بود که در اسناد ایتالیایی، از مردم به‌عنوان افراد مستقل (به‌جای اعضای قبیله) نام‌برده می‌شد. چنین تغییر گفتمانی به سمت فردگرایی، مردم را با سرعت زیادی به سمت مسئولیت‌پذیری و قبول عواقب اعمال و رفتارشان از طریق ایمان هل می‌داد.

جوامع گناه-محور جزء احساسات تاریخ ساز قدرتمندی هستند و مزیت‌های خارق‌العاده‌ای در خود جای دادند. یکی از عواقب حذف قبایل، عضویت داوطلبانه اشخاص در انجمن‌ها (مانند اصناف، بنگاه‌ها یا صومعه‌ها) برای همکاری‌های اجتماعی بود؛ زیرا خانواده مفهوم اصلی‌اش را از دست داد و فرد دیگر نمی‌توانست برای کارهای مختلف به آن اتکا کند. انجمن‌های داوطلبانه‌ هم عمدتاً بر اعتماد متقابل بناشده‌اند. یعنی افراد برای اداره کردن این انجمن‌ها چاره‌ای جز اعتماد به اعضای آن نداشتند. درنتیجه باوجود ضعیف شدن بنیان خانواده، جوامع گناه-محور به یکی از بالاترین درجات اعتماد درونی در کل فرهنگ‌های مختلف رسیدند. این درجه اعتماد بالا، کمک شایانی به برقراری دموکراسی و همچنین موفقیت لیبرالیسم اقتصادی در غرب کرد. دموکراسی به اعتماد و لیبرالیسم اقتصادی به انعطاف‌پذیری نیاز دارد. انعطاف‌پذیری یعنی مردم به‌راحتی بتوانند در جهت نیاز بازار، به هر سمت و مکانی که خواستند حرکت کنند؛ بدون اینکه در زنجیر خواسته‌های اجتماع و فرهنگ‌های قبیله‌ای باشند.

احساسات تاریخ ساز

جوامع گناه-محور با فئودالیسم (به انگلیسی: Feudalism) به‌خوبی کنار می‌آمدند، زیرا با حذف سلسله‌مراتب اجتماعی و سنت، از طریق ایده قرارداد دوجانبه به جلو پیش می‌رفتند. آزادی فردی نیز در جوامع گناه-محور در درجه بالایی قرار دارد؛ به‌این‌علت که هویت افراد نه از طریق روابط اجتماعی، بلکه با استقلالشان تعریف‌شده است. مفهوم آزادی در جوامع مبتنی بر گناه به‌مرور گسترده شد، پیشرفت کرد و تکامل یافت تا جایی که به دموکراسی امروزی رسید. یک جامعه گناه-محور افراد را مجبور می‌کند تا در برابر اعمالشان پاسخگو باشند. این بدان معناست که تنوع احساسی-هویتی در این جوامع بالاتر از دیگر جوامع خواهد بود؛ چون افراد آزادند خلاقانه اندیشه کنند، آزادانه تصمیم بگیرند و هویت واحد خود را بسازند.

در این رابطه، مطالعات عینی و بی‌طرفانه‌ای در جوامع غربی صورت گرفته است. دریکی از مطالعات، قسمت مضر گناه-محوری را نشان می‌دهد. اینکه چطور مردم جوامع گناه-محور نوسانات عاطفی-احساسی بیشتری نسبت به جوامع کمتر فردگرا تجربه می‌کنند. مورد دیگر، نتیجه حرکت علیه استانداردهای اخلاقی و سنت‌های تثبیت‌شده جامعه است. در فرهنگ گناه-محور خلاقیت و اختراع موج می‌زند و شاخص خلاقیت جوامع مبتنی بر گناه به‌مراتب بالاتر از دیگر احساسات تاریخ ساز است. رکود جوامع شرقی و پیشرفت عظیم تکنولوژی و اجتماعی غرب در 700 سال گذشته، از همین مدل اجتماعی انعطاف‌پذیرش سرچشمه گرفته است.

چنین انعطاف‌پذیری بالایی را در تاریخ شرق، تنها در ایران باستان (550 پیش از میلاد تا 650 پس از میلاد) و کمی در دوران طلایی اسلام (750 تا 1200 میلادی) می‌بینیم. به حداقل رسیدن برده‌داری، دستمزد برابر زنان و مردان، حقوق بشر، معماری پیشرفته، بروکراسی قدرتمند و فلسفه متعالی، تنها نمونه‌هایی معدود از دستاوردهای عظیم پذیرش فرهنگ‌های مختلف در ایران باستان هستند. همچنین برچیده شدن برده‌داری، سقوط فئودالیسم، عصر روشنگری، طلوع دوران اکتشاف، انقلاب صنعتی، انقلاب علمی و حقوق زنان ازجمله ثمرات انعطاف‌پذیری فرهنگی بالای جامعه گناه-محور غرب و پذیرش تغییر به‌عنوان یک اصل برای رسیدن به پادشاهی بهشت بود.

احساسات تاریخ ساز

ما می‌توانیم تفاوت اصلی اسلام و مسیحیت را در همین مقوله شرم-محوری و گناه-محوری بیابیم. رفتار مسلمان نه از طریق گناه، بلکه از راه شرم سنجیده می‌شود. یعنی اینکه بفهمیم آیا آن رفتار خاص، بر خانواده، کشور یا کل اسلام شرم به ارمغان می‌آورد یا شرف. در تاریخ، یک مسلمان برای زندگی در جامعه مسیحی باید یک سبک زندگی کاملاً جدیدی را برمی‌گزید؛ زیرا نظام ارزشی مسیحیت به‌کل با اسلام متفاوت است. برای مثال خانواده در اسلام جزء مقدسات ارزشی این دین است و حفظ خانواده به‌هیچ‌وجه نباید سبک شمرده شود. به همین دلیل بنیان خانواده در جوامع اسلامی به‌مراتب قدرتمندتر از مسیحیان است.

گرامی‌ترین ارزش فرهنگی در اسلام، شرف است و برای جلوگیری از شرمساری از هیچ تلاش و مراقبتی دریغ نمی‌شود. برای یک مسلمان، زندگی متشکل از کشمکش پیچیده‌ای است که بین شرف و شرم اتفاق می‌افتد. شرف، احترام، افتخار و عزت بخش اصلی هویت مسلمانان را تشکیل می‌دهند و نشانه‌ای از برکت خداوند هستند. در فرهنگ شرم-محور اسلامی، سن بالا نشانه خرد، سواد و عزت است. به همین علت در این جوامع احترام به بزرگ‌تر یک ارزش اخلاقی محسوب می‌شود و جوان‌ترها برای کسب اجازه یا گرفتن مشورت، به بزرگ‌ترها مراجعه می‌کنند. در یک جامعه اسلامی، اگر یک فرد عمل زشتی انجام دهد، کل اعضای آن انجمن، گروه یا خانواده شرمسار می‌شوند.

شاید همین مفهوم شرف جمعی، عامل درگیری شیعیان، سنیان، کردها و ترک‌ها در آسیای غربی است. اما اگر قرار باشد از یک مرز مشترک دفاع شود، همه این اختلافات، نزاع‌ها و درگیری‌ها به‌سرعت از بین خواهند رفت. عموماً در فرهنگ مدیترانه‌ای، شرم به مکانیسمی برای کنترل اجتماعی تبدیل‌شده و به همین دلیل در این جوامع اصل و نسب اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کنند. بدین‌صورت که یک شخص در بدو تولد درجه‌ای از  شرف و افتخار منسوب به خانواده‌اش را به ارث می‌برد. درازای این امتیاز، او در آینده مسئول محافظت از همین شرافت خانوادگی خواهد بود و اگر خانواده را شرمسار کند، از گروه طرد خواهد شد. البته اصل ‌و نسب بیشتر از اینکه فرهنگ اسلامی باشد، فرهنگ ایرانی-عربی است. درواقع اسلام اصالت چندانی برای خاندان گذشته قائل نیست و معیار را بر اصل تقوا گذاشته است. اصل و نسب حتی پیش از ظهور اسلام موضوع پراهمیتی هم در فرهنگ ایران و هم در فرهنگ اعراب بود.

احساسات تاریخ ساز

احساس گناه، تنها مورد از احساسات تاریخ ساز است که اجازه خود انتقادی را به افراد می‌دهد. جوامع پیشین، مناطق دیگر دنیا و حتی ایدئولوژی‌های اومانیستی جدید مانند فاشیسم و مارکسیسم، مسیر انتقاد را به دلیل اینکه تهدیدی برای قدرت بودند، به‌کل می‌بستند. اما جوامع گناه-محور از استانداردهایی که خداوند برایشان تعیین کرده بود، کوتاه نمی‌آمدند. مسیحیت خود انتقادی را راه رستگاری می‌داند. انسان مسیحی برای رسیدن به بهشت وعده داده همواره باید اعمالش را در ترازوی سیستم اخلاقی ثابت خداوند بسنجد و اگر نقصی دید، سریع آن را در خلوت خود بپوشاند. موفقیت چنین مدلی، باعث گشته تا در دنیای مدرن، مدل گناه-محوری الگوی دیگر احساسات تاریخ ساز در اقصی نقاط دنیا شود و به‌جرئت می‌توان گفت که تقریباًهمه ملت‌ها از این مدل استقبال کرده‌اند.

باوجود همه مزایای ذکرشده، به نظر مهم‌ترین نقص مدل گناه-محور، بالا بودن هزینه پیاده‌سازی، حفظ و ابقای آن باشد. یک دیدگاه در مورد غرب وجود دارد که می‌گوید جوامع غربی همیشه به سمت پرهزینه‌ترین فناوری‌های فرهنگی می‌رود. این دیدگاه اساساً صحیح است. یک جامعه گناه-محور بر اساس نرم اجتماع عمل نمی‌کند و بقای آن نیازمند هزینه و آموزش بالایی است. زیرا حرکت علیه نرم اجتماع بسیار هزینه‌بر است. همچنین مفاهیمی چون تفکر منطقی، عاشق دشمن خود بودن و استقبال از انتقاد، مفاهیمی نیستند که انسان در مسیر تکاملی خود با آن آشنا شده باشد. وجود چنین نقص بزرگی، جامعه گناه-محور را در معرض بی‌ثباتی، ناامنی و بی اطمینانی دائمی قرار می‌دهد و درصورتی‌که از پس هزینه‌هایش برنیاید، در مدت کوتاهی کل ملت دچار هرج‌ومرج خواهد شد.

بخش اصلی و مهم جوامع گناه-محور اعتقاد به وجود خداوند و تکیه‌بر اصل توحید است. باوجوداینکه غرب توانسته تا حدودی بدون اتکا بر خداوند مهربان و بخشنده، باهمان منوال گناه-محوری اصیل به‌پیش رود، اما ازنظر روحی-روانی به بن‌بست خودکشی رسیده است. جامعه گناه‌-محور غربی باید یک هدف الهی داشته باشد تا به سمت آن حرکت کند. اما وقتی خدای بخشنده‌ای وجود نداشته باشد، این هدف بی‌معنا می‌گردد و وزن چنین بی‌هویتی برای انسان بیش‌ازحد سنگین خواهد بود. بنابراین جامعه کارا، مؤثر و خلاق گناه-محور ناگزیر به جامعه‌ای ناکارآمد، شکست‌خورده و راکد با محوریت «اضطراب» تبدیل خواهد شد. در مورد احساس اضطراب در انتها بیشتر خواهیم نوشت.

احساسات تاریخ ساز

حسادت

ششمین مورد از احساسات تاریخ ساز حسادت است. حسادت به این معنا نیست که یک کودک، کامیون اسباب‌بازی دوستش را بخواهد. حسادت یعنی همان کودک بدون اینکه چیزی به خودش برسد، تمایل شدیدی به خرد شدن کامیون دوستش در خود حس کند. حس حسادت مخربی در قلب آن کودک فوران کرد چون دوستش خوشحالی داشت که خود او فاقدش بود. حسادت با اختلاف پست‌ترین، هولناک‌ترین و بدترین مورد از احساسات تاریخ ساز است و با قطعیت بالایی می‌توان گفت که حسادت و برتری‌جویی ریشه همه مفاسد، ظلم‌ها و استبداد‌های تاریخ بشریت است. همین حسادت بود که شغاد را تحریک به کشتن برادرش، یعنی رستم دستان کرد و در این راه حتی خودش هم به هلاکت رسید. حسادت دروازه تباهی را برای همه اعمال شر تاریخی باز می‌کند و بیراه نیست که بزرگان، حس حسادت را دروازه شر می‌نامند.

حسادت و بیزاری، در همه جوامع وجود دارد اما جامعه‌های سنتی حس بسیار قدرتمندی از حسادت دارند که به‌عنوان یک نیروی عظیم، آن‌ها را از پیشرفت مادی و معنوی بازمی‌دارد. محکم‌ترین عاملی که حسادت را در زنجیر نگه می‌دارد، توحید و گناه-محوری است. زیرا جوامع مبتنی بر گناه نه به توهمات، خیالات و نظرات سابجکتیو اجتماع، بلکه به خدای یگانه و عینی باور دارند. یکی دیگر از دلایل موفقیت غرب در 700 سال گذشته قفل زدن بر دروازه حسادت در جامعه از همین طریق و انباشت انبوه ثروت و پیشرفت تکنولوژیک بود. با ضعف مسیحیت در غرب، محو شدن توحید از جامعه و شکسته شدن قفل دروازه حسد در قرن بیستم، بشریت به معنای واقعی کلمه نظاره‌گر ظهور بزرگ‌ترین ایدئولوژی‌های شر، جنایتکار و حسادت-محور تاریخ شد.

کمونیسم یک ایدئولوژی کاملاً حسادت-محور است. گفته شد که حسادت در همه جوامع وجود دارد اما وقتی به‌عنوان پایه اصلی یک ایدئولوژی قرار گیرد، نتایج اسفناکی را در بر خواهد داشت. محبوبیت ادامه‌دار کمونیسم باوجود شکست‌های فراوانش در همه قاره‌ها، آب‌وهوا‌ها و تمدن‌ها – که نتیجه آن چیزی جز فقیرتر شدن فقرا نبود – تنها به دلیل همین حسادت-محور بودن قابل توجیه است. برخلاف باور عموم، انقلاب‌های کمونیستی نه توسط کارگران، بلکه به دست روشنفکران روستایی که از بی‌ارزش قلمداد شدن زحمات، دستاوردها و خدماتشان ناخشنود بودند، رقم خورد. این مردان اقتصاد را تنها به این دلیل صنعتی کردند که بتوانند از ترویج آموزش انبوه برای توجیه قدرت‌طلبی‌شان بهره ببرند. محرک کارگران و روشنفکران، حسادت به قدرت اجتماعی و ثروت اقتصادی سیاست‌مداران و بازرگانان است و تنها گزینه‌ای که می‌تواند راه رسیدن به این قدرت و ثروت را هموار کند، همین کمونیسم خواهد بود.

احساسات تاریخ ساز

اصلاً ایدئولوژی که همه مشکلات جامعه را به گردن طبقه قدرتمند بیندازد و هیچ مسئولیتی را متوجه طبقه ضعیف نسازد، بدیهی است که حسادت-محور نام خواهد گرفت. ادیان سنتی مانند اسلام و مسیحیت، مسیرهای به‌مراتب مؤثرتری را برای کمک به محرومان باز کردند. این مسیرها مؤثر هستند زیرابه فقرا اجازه می‌دهند تا نمایندگی خود را تأسیس و اداره کنند. با این کار، طبقه ضعیف هم برای قدرتمند شدن تلاش می‌کند، هم برای زندگی خود تصمیم می‌گیرد و هم مسئولیت‌پذیری را می‌آموزد. درعین‌حال کمونیسم، همه شرور جهانی را از چشمان کاپیتالیسم می‌بیند، هیچ مسئولیتی را برای طبقه ضعیف (به دلیل نداشتن قدرت) قائل نیست و عمیقاً باور دارد که دروازه جهان آرمانی با خون ثروتمندان و انقراض طبقه قدرتمند بازخواهد شد.

بدیهی است که طبقه ثروتمند و فقیر، هر دو دارای مزایا و معایب خاص به‌عنوان مجموعه‌ای از انسان‌های معمولی (و نه موجوداتی شرور) هستند. در دوران چین مائو زدانگ، زنان را مجبور می‌کردند تا لباس‌های گشاد و زشت بپوشند و آن‌هم نه به دلیل حفظ کرامت جنس زن، بلکه به خاطر برانگیخته شدن حس حسادت دیگر زنان نسبت به زنان زیبا‌تر و مزیت‌های اجتماعی که از این طریق به دست می‌آوردند. کار به جایی رسیده بود که در یک دوره و به دلیل مشابهی، کارگردانان چینی حق نداشتند از بازیگران زن زیبا در فیلم‌هایشان استفاده کنند. چنین ترندی را در دنیای مدرن امروز هم مشاهده می‌کنیم. اصطلاحاتی مانند امتیاز زیبایی (به انگلیسی: Beauty privilege) یا ترند شدن مدل‌های چاق از همین حس حسادت نشاءت می‌گیرند.

رشد و بلوغ اجتماعی از مسیر مسئولیت‌پذیری می‌گذرد. حسادت از مسئولیت‌پذیری متنفر است و ما می‌بینیم که چطور کمونیسم فردیت را با بی‌اعتبار ساختن مسئولیت فردی، نابود کردن هویت شخصی و چپاندن افراد در یک گروه از بین می‌برد. در کمونیسم، به مردم آموزش داده می‌شود تا در عوض روبرو شدن با اضطراب درونی، آن را به گروه منتقل کنند و از پذیرش مسئولیت سرباز زنند. یعنی بی‌مسئولیتی در جامعه حسادت-محور سیستماتیک است. اصلاً انگیزه کمونیسم از کشتن میلیون‌ها انسان از طریق قحطی و قتل‌عام مستقیم، همان حسادت است. چنین جامعه‌ای ترجیح می‌دهد، به چیزهایی که دارد ضربه بزند تا به دنبال چیزهایی که ندارد، برود. یعنی وقتی حاکم کمونیست سخن از کشتن ثروتمند می‌زند، درواقع منظورش رعیتی است که چند گاو بیشتر از دیگران دارد. یعنی فلسفه کمونیسم به‌هیچ‌وجه در مورد ثروتمندان نیست، بلکه همان حسادت-ورزی به افرادی است که کمی بیشتر از او دارند.

احساسات تاریخ ساز

کمونیسم هیچ قطب‌نمای اخلاقی ندارد و به‌راحتی میلیون‌ها انسان را قتل‌عام می‌کند. درواقع این ایدئولوژی، از مجموع همه ادیان و ایدئولوژی‌های تاریخ (حتی فاشیسم) بیشتر کشتار کرده است. همین موضوع به‌آسانی ثابت می‌کند که آن‌ها چه قدر به انسان، جهان و حتی خود زندگی حسادت می‌کنند. کمونیست‌ها نمی‌توانند رستگاری انسان را بپذیرند و به همین علت دست به کشتار وسیع می‌زنند. کاپیتالیسم نیز یک ایدئولوژی حسادت-محور است اما همان‌طور که اسرائیل باوجود شباهت‌های بسیار، مهم و اساسی‌اش با فاشیسم جان سالم به دربرد، کاپیتالیسم نیز با عملکرد هوشمندانه‌اش به موفقیت مشابهی دست پیدا کرد. در همین قسمت اشاره شد که مردم طبقه فرودست به طبقه آریستوکرات حسادت نمی‌کردند، زیرا چنین طبقه‌ای به علت موروثی بودن جایگاهش، کاملاً دست‌نیافتنی بود و هر چیزی که دست‌نیافتنی باشد، طبیعتاً قابل حسادت ورزیدن هم نیست. اما همان طبقه به بازرگانان و تاجران حمله می‌کرد چون برخلاف مناصب حکومتی، هرکسی می‌توانست به یک تاجر تبدیل گردد.

انتخاب طبیعی سرکوب حسادت و دور ماندن از چشم حسود را با دقت انتخاب کرده است. انسان برای بقا تکامل‌یافته و هر چیزی که بقایش را به خطر بیندازد، به‌عنوان تهدید در نظر گرفته می‌گیرد. حسادت نیز یکی از خطرناک‌ترین تهدیدهای بقای انسان است و به همین علت جوامع سنتی تا جایی که امکان داشت با فروتنی مالی و اجتماعی سعی می‌کردند از خطر حسادت دوری بجویند. اسلام و مسیحیت هر دو مردم را از خطر حسادت آگاه می‌کردند. اصلاً داستان بشریت با حسادت شیطان به انسان و قابیل به هابیل آغاز شد.

اما کاپیتالیسم حسادت را در طبقه فقیر و شرارت را در طبقه ثروتمند تقویت می‌کند. رسانه هرروز از سبک زندگی ثروتمندان و میلیاردرها برنامه تولید می‌کند، فوربز (به انگلیسی: Forbes) مرتب لیست ثروتمندترین اشخاص جهان را با عدد دقیق ثروتشان به‌روز می‌کند، آیرون‌من و بتمن به‌عنوان منجیان جهان معرفی می‌شوند، شبکه‌های اجتماعی به شکلی طراحی شدند که مردم بتوانند ثروت، زندگی و جایگاه اجتماعی‌شان را به رخ دیگران بکشند و از همه مهم‌تر، به مردم القا می‌کنند که رؤیای آمریکایی حقیقت دارد و هر شخصی می‌تواند به چنین ثروت عظیمی دست پیدا کند. به‌عبارت‌دیگر اگر مردم به طبقه برخوردار حسادت نورزند، کل سیستم کاپیتالیستی از هم می‌پاشد.

احساسات تاریخ ساز

انگیزه کسب سود افراطی و ثروت‌اندوزی بی‌پایان، انگیزه‌ای غریزی، طبیعی و ذاتی نیست؛ یعنی این انگیزه در DNA ما حکاکی نشده است. برای اثبات اینکه کاپیتالیسم یک جنبش فرهنگی‌ست و نه طبیعی، کافی‌ست نگاهی به اقتصاد جامعه شکارچیان اولیه بیندازیم. چنین جوامعی بر اساس نیاز به شکل عشایری زندگی می‌کردند بنابراین از انباشت ثروت خودداری می‌شد، زیرا این عمل تحرک و کوچ‌ کردن از مکانی به مکان دیگر را سخت و دشوار می‌کرد. درنتیجه این استدلال بیان می‌شود که بی‌ثباتی اقتصادهای کاپیتالیستی نه به خاطر تقویت تمایلات فطری و ذاتی انسان، بلکه به علت تحمیل یک فرهنگ با الگوی رفتاری خاص به بشریت است.

تورستین وبلن رابطه بین انباشت افراطی ثروت و حسادت را به‌خوبی روشن کرده است. او نورپردازش را بر ماهیت «چشم‌وهم‌چشمی» و «تمایز نفرت‌انگیز و حسودانه» می‌اندازد و توضیح می‌دهد که چطور هردوی این‌ها ماحصل اشتهای سیری‌ناپذیر مصرف‌کننده اقتصاد‌های سرمایه‌داری هستند. در اقتصادهای صنعتی و پساصنعتی، کالاهای مادی به سمبلی برای به رخ کشیدن جایگاه اجتماعی تبدیل‌شده‌اند. این شیفتگی فراوان به انباشت ثروت مادی – که هسته اصلی جامعه حسادت-محور کاپیتالیستی را تشکیل می‌دهد – مبنای اصلی تحلیل وبلن در مورد انگیزه حسادت آمیز است. از یک سمت اشخاص به یکدیگر «چشم‌و‌هم‌چشمی» دارند و از طرف دیگر «تمایز نفرت‌انگیز و حسودانه» را هدف خود قرار می‌دهند تا در مرکز توجه باشند و دیگران وادار به حسادت ورزی نسبت به خود کنند.

به خاطر داری که چطور کمونیسم همه مشکلات را گردن ثروتمند می‌اندازد و فرد را از هرگونه مسئولیت‌پذیری بازمی‌دارد؟ کاپیتالیسم مدرن دقیقاً همین عمل را منتها در جهت عکس رقیبش تبلیغ می‌کند. یعنی می‌گوید اگر کسی به هر دلیلی در جامعه شکست خورد، مقصرش فقط خودش است. به‌عبارت‌دیگر، فقیر فقط خودش مسئول در فقر ماندنش است و ثروتمند هیچ مسئولیتی در این قبال ندارد. از آن سمت، ثروتمند فارغ از روش کسب ثروتش، لایق آن خواهد بود. کمونیسم جمع‌گرای مطلق و کاپیتالیسم فردگرای مطلق است و نقطه اشتراکشان، حسادت-محوری است.

احساسات تاریخ ساز

مطالعات متعددی در مورد رابطه نابرابری و حس حسادت منتشرشده است. در آن‌ها آمده که حسادت در جوامع نابرابر بالاتر از دیگر جوامع است؛ به‌خصوص جاهایی که قدرت و دارایی مالی طبقات قدرتمند در معرض دید طبقات فرودست قرار دارد. در یک جامعه کاپیتالیستی، شکاف نابرابری همواره رو به رشد است و سیستم و مردم هم‌زمان این نابرابری را از طرق مختلف در معرض دید همگان قرار می‌دهند. این عمل منجر به ناامیدی شدید، تفکرات خود-تخریبی و افسردگی خواهد شد و جامعه را به سمت منفورترین نوع از احساسات تاریخ ساز هدایت خواهد کرد. به‌علاوه، آنتروپولوژیست‌ها دریافتند که درک تحرک اجتماعی یا اقتصادی حس حسادت را افزایش می‌دهد. یعنی اگر طبقات فرودست حتی کوچک‌ترین امیدی به ثروتمند شدن داشته باشند، حس حسادتشان تقویت می‌شود.

افرادی که در یک سلسله‌مراتب اجتماعی ثابت (مثل کاست) زندگی می‌کنند، حسادت کمتری را هم تجربه می‌نمایند. عدم تحرک اقتصادی-اجتماعی و وجود مرزهای مشخص، ثبات، نظم و انضباط را در جامعه تحکیم می‌کند. اشخاصی که توانسته باشند خود را از فقر و فلاکت نجات دهند و به طبقات ثروتمند راه پیدا کنند، اهداف آسیب‌پذیر و واضحی برای حسادت به شمار می‌روند. چنین موضوعی در کنار داستان‌های تک‌وتوک، گاه‌وبیگاه و استثنایی موفقیت افراد ثروتمندی که از فرش به عرش رسیدند، مردم را بیش‌ازپیش عصبی، ناامید و حسود می‌کنند. به‌اضافه موارد فوق، ازآنجایی‌که حسادت، ناشی از حس رقابت‌طلبانه افراطی است، درصورتی‌که یک جامعه رقابت را به مرز جنون برساند، حسادت جای حس رقابت‌طلبی سالم را گرفته و بر آن حکمرانی می‌کند.

تبلیغات، شاید واضح‌ترین مثال از برانگیختن عمدی حسادت در کاپیتالیسم باشد. روش‌های تبلیغاتی تکامل پیداکرده‌اند اما پیام اصلی‌ فقط یک‌چیز است: «تو به‌عنوان یک مصرف‌کننده فاقد چیزی هستی که دیگران در اختیاردارند.» این پیام به شکلی ناجوانمردانه با حس حسادت بازی می‌کند. کاپیتالیسم و کمونیسم هر دو حسادت محور هستند، اما باوجود مشکلات فراوانی که سرمایه‌داری جهانی در کره زمین ایجاد کرده (که در مقالات پیشین مانند اینجا، اینجا و اینجا مفصل در موردشان بحث شده)، با توسل به راه‌های هوشمندانه‌ای مانند چسباندن خودش به مفهوم قدرتمند، فطری و بزرگ لیبرالیسم، علم کردن کمونیسم به‌عنوان شر مطلق و معرفی خودش در لباس منجی جهان و پایبند بودن به استانداردهای اخلاقی که با تکیه‌بر مفهوم توحید آغاز شد، توانست تا حدودی تاریخ انقضایش را بهبود ببخشد.

احساسات تاریخ ساز

برای تأکید بیشتر بازهم تکرار می‌کنیم؛ حسادت بدترین نوع از احساسات تاریخ ساز هفتگانه است و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان محرکی ترسناک‌تر، هولناک‌تر و شرورتر از حسادت در یک جامعه تصور نمود. حتی بیزاری که محرک نژادپرستی هم هست، می‌تواند برای هزاران سال به‌پیش رود و جامعه باثباتی هم تحویل جهان دهد. اما جوامع حسادت-محور به‌محض بریدن سر طبقه موفقش، به‌سرعت به سمت تباهی، فساد و زوال خواهند رفت. درست زمانی که شوروی سابق دست از فتح همسایگان، سواستفاده از قلمرو خود، سو استفاده از محیط خود و کشتن طبقه زمین‌دار خود برداشت، بلافاصله رشدش متوقف شد. کاپیتالیسم بدون لیبرالیسم و توحید نیز چنین سرنوشتی را خواهد داشت و این دقیقاً چیزی است که از یک جامعه حسادت-محور انتظار داریم.

برای مقابله با بدترین نوع از احساسات تاریخ ساز راه‌های فراوانی در اختیارداریم. اما همه این‌ راه‌ها به دو قسمت فردی و اجتماعی تقسیم می‌شوند. به‌طورکلی راه مقابله با حسادت اجتماعی، همان کاری است که ایران باستان، اسلام در دوران طلایی‌اش و غرب تا پیش از ظهور فاز دوم کاپیتالیسم انجام داد؛ یعنی تکیه‌بر توحید و توجه به حقوق فردی. توحید و ادیان سنتی ذاتاً حسادت را تا حد زیادی سرکوب می‌کنند. توحید به ما امر می‌کند که انسان‌ها را به‌صورت فردی و بر اساس ارزش‌های اخلاقی‌شان قضاوت کنیم و نه بر اساس هویت‌های اجتماعی مانند ثروت، شهرت و یا نژاد. ما نیاز به پیام توحیدی داریم که بر اساس آن‌همه انسان‌ها – هر چه قدر هم که اعمال شر انجام داده باشند – لایق احترام، کرامت و عشق هستند. اگر انسانی خوشحال است، انسان‌های دیگر هم برایش خوشحال باشند، به او غبطه بخورند و تلاش کنند به‌ جایگاه او برسند.

اعتقاد به حقیقت ثابت (در برابر حقیقت نسبی) از اهمیت فراوان، بسزا و بالایی در مقابله با حسادت اجتماعی برخوردار است. وقتی‌که احساسات، تمایلات و رفتارهای ذهنی انسان بر جامعه حکم‌فرما شوند و تجربه شخصی افراد معیار همه‌چیز قرار گیرند و یا مانند ادیان انحرافی منفعت، تمایلات و خواسته‌های گروهی بر استانداردهای اخلاقی مقدم شوند، آن جامعه قطعاً وارد دوره ترسناکی خواهد شد. در عوض نبرد با حسادت، باید به حقیقت ثابت و نیروی خیر باور داشت تا بتوان از غرق شدن در ضعف‌های بنیادین، طبیعی و ذاتی بشر جلوگیری نمود. تنها با این اعتقاد است که می‌توان قدرتمندترین حس از احساسات تاریخ ساز را در همان نطفه خفه کرد.

احساسات تاریخ ساز

اضطراب

هفتمین و آخرین مورد از احساسات تاریخ ساز اضطراب است. در غرب، رسانه اخبار روزانه را طوری بیان می‌کند که گویا آخرالزمان است. یا تا همین چند سال پیش، باوجوداینکه نرخ جرم و جنایت در ایالات‌متحده در پایین‌ترین حد تاریخی خود قرار داشت، مادران آمریکایی از ترس آسیب رسیدن به فرزندشان، آن‌ها را از بازی کردن در محیط بیرون از خانه منع می‌کردند. هر تفریحی نیاز به کاغذبازی‌های فراوان و هر فرودگاهی بررسی‌های روتین امنیتی آزاردهنده‌ای دارد. واضح است که هیچ‌کدام از این‌ها مؤثر نیستند و فقط باعث به وجود آوردن اضطراب در گله می‌شوند. آمریکا بدون هیچ نتیجه اساسی، به‌اندازه دارایی خالص (و نه تولید ناخالص داخلی) کشور تایوان خرج جنگ علیه تروریسم کرد. چه اتفاقی افتاد؟ چرا یک جامعه تا این حد دچار وسواس شده است؟ سرچشمه این نگرانی امنیتی چیست؟ پاسخ تمام سؤا‌لات در یک جمله خلاصه‌شده است: این رفتارها همگی نشانه‌هایی از یک فرهنگ اضطراب-محور هستند.

نسیم طالب، کتابی به نام پادشکننده (به انگلیسی: Antifragile) دارد که به‌طور خلاصه توضیح می‌دهد، چرا جوامع، انسان‌ها و حتی کودکان باید با تهدید سرشاخ شوند تا شخصیت روحی و فیزیکی خود را به شکل مناسبی توسعه دهند. طالب با ابداع مفهوم پادشکننده که در مقابل شکننده قرار می‌گیرد، سخن از ویژگی به میان آورد که فرد به کمک آن نه‌تنها در مقابل ناملایمات و سختی‌های خردکننده نمی‌شکند، بلکه به مقاومت بسنده نمی‌کند و قوی‌تر نیز می‌شود.

برعکس باور عموم، اتفاقاً مراقبت بیش‌ازحد از کودکان، امنیت را از آن‌ها می‌گیرد زیرا بدون تجربه دنیای واقعی توانایی رقابت در جهان بیرونی امکان‌پذیر نخواهد بود. اگر به کارتون‌های قدیمی دهه 60 خورشیدی (70-80 میلادی) مانند هاچ زنبورعسل، و تبدیل شوندگان بنگریم، خواهیم دید که چه قدر هاچ برای یافتن مادرش سختی می‌کشد و چطور تبدیل شوندگان برای نجات جهان بایستی با خطرات جدی روبرو شوند. اما کارتون‌های جدید مانند باب اسفنجی و گربه‌سگ تقریباً هیچ ریسکی را شامل نمی‌شوند و به نظر می‌رسد هیچ هدفی جز تهی و بی‌حس کردن ذهن کودک ندارند.

احساسات تاریخ ساز

در دنیای مدرن، وقتی هیچ جنگی را آغاز، خودمان غذای خودمان را کشت و یا در سن 20 سالگی فرزندی تربیت نمی‌کنیم، یعنی به‌اندازه کافی دچار «اضطراب حقیقی» نمی‌شویم. هر سه مثال ذکرشده بالا، کارهایی هستند که به ما احساس موفقیت القا می‌کنند. یعنی احساس مفید بودن می‌کنیم و این حس را داریم که برای پیشرفت بشریت عملی انجام می‌دهیم. همین احساس، در مواجهه با اضطراب به کمک ما می‌آید و با توجه به اعتمادبه‌نفسی که از تجربه روزهای دشوار کسب کردیم، بهتر با اضطراب حقیقی کنار خواهیم آمد.

البته نه اینکه ما اضطراب را تجربه نمی‌کنیم. قسمت کنایه‌آمیز ماجرا اینجاست که ما دریکی از پراسترس‌ترین، افسرده‌ترین و پریشان‌ترین دوران تاریخ زندگی می‌کنیم. به‌عبارت‌دیگر ما در عصر مدرن، آن‌قدر لوس بار آمده‌ایم که حتی کوچک‌ترین چیزها هم ما را مضطرب می‌کنند. اما هیچ‌کدام از این اضطراب‌ها حقیقی نیستند. دفاع از جنسیت صدویکم اقلیت‌های جنسی، زندگی زناشویی سلبریتی‌ها و احتمال کنسل شدن اسیپن‌آف بریکینگ بد، کمتر نگران‌کننده می‌شوند؛ وقتی طاعون مغول قرار است کل تمدن سرزمینم را به خطر بیندازد. همچنین احساس ناتوانی، ضعف و عدم کنترل – که به‌طور فزاینده‌ای در جامعه مدرن ریشه دوانده – به این احساس اضطراب عظیم می‌افزایند.

یکی از تعاریف اضطراب، ناتوانی در مواجهه با مرگ و ترس دائمی از آن است. در قرن بیست و یکم دنیای دیگری (آخرت) برای آرام کردن ترسمان از مرگ وجود ندارد. هیچ مکتب، استاندارد اخلاقی یا سیستم ارزشی قدرتمندی برای راهنمایی انسان به سمت تعالی، تکامل و هدف آرمانی‌اش در کار نیست. هیچ خانواده یا دوست نزدیکی نیست تا مسیر سخت زندگی انسان را کمی قابل‌تحمل‌تر کند. در جامعه امروزی، انسان‌ها تنها بر اساس موفقیت‌های مادی و دستاوردهای جنسی‌شان قضاوت می‌شوند. در جامعه مدرن، اضطراب بشر تعجبی ندارد. طبیعتاً، واضحاً و مشخصاً، اگر انسان سرگشته در این دنیا احساس اضطراب نکند، باید تعجب کرد. درنتیجه تنها راهی که بشریت می‌تواند مرگ را فراموش کند، رو آوردن به اپیکوریسم (به انگلیسی: Epicureanism)، لذت‌گرایی یا فلسفه عیاشی است.

احساسات تاریخ ساز

یکی از بهترین کتاب‌ها در مورد تغییر جامعه آمریکا از یک جامعه گناه-محور مسیحی در قرن نوزدهم، به جامعه اضطراب-محور قرن بیستم، کتاب انبوه تنها اثر دیوید رایزمن است. او در این کتاب همه جنبه‌های جامعه آمریکایی را از دیدگاه احساسات تاریخ ساز و در بخش‌های مختلف مانند فیلم، آموزش، سیاست، محل کار و حتی روش‌های تربیت کودک بررسی می‌نماید. در ادامه او نشان می‌دهد که چطور یک جامعه از محوریت جلب رضایت خداوند، به جلب رضایت گروه‌های اجتماعی حرکت می‌کند. حومه شهرهای کشورهای غربی (به‌خصوص آمریکا) عمدتاً گناه-محور و شهرهای پرجمعیت اضطراب-محور هستند. جنگ معروف فرهنگی در غرب، عمدتاً به همین تفاوت جهان‌بینی و احساسی دو گروه فوق باز‌می‌گردد.

یکی از راه‌های تشخیص یک جامعه اضطراب-محور، این است که ببینیم چطور با جهان تعامل برقرار می‌کند و جهان‌بینی‌اش بر چه فلسفه‌ و هدفی استوار است. باز کردن جامعه اضطراب-محور به دلیل دارا بودن بیشترین اهمیت در جامعه مدرن و پراهمیت‌ترین احساسات تاریخ ساز هفتگانه، لایق یادداشتی جداگانه است؛ بنابراین اکنون از بیان جزئیات خودداری خواهیم کرد. فرهنگ جامعه مدرن همواره نگران آخرالزمان و انتهای داستان تاریخ بشریت است. اینکه به چه شکلی جهان به پایان می‌رسد، انسان مدرن را واقعاً نگران کرده است. بشریت دقیق نمی‌داند که از چه طریقی منقرض خواهد شد، از طریق آب‌وهوا، جنگ هسته‌ای، یا ازدیاد جمعیت یا هزاران عامل دیگر. آن‌قدر وسواس فکری دراین‌باره پیداکرده که به مرز جنون هم رسیده است.

مسئله اینجاست که در صورت وقوع یک بحران، خواه جنگ ایالات‌متحده با ایران باشد خواه انتخابات کشور، جامعه مضطرب به این‌گونه اتفاقات با احساسات افراطی انیمه‌ای پاسخ می‌دهد. درحالی‌که یک جامعه مسئولیت‌پذیر و منطقی، روش منصور حلاج و رواقیون را برمی‌گزیند و در کمال خونسردی، درد را بدون نمایش احساسات و هرگونه شکایت تحمل می‌کند. اضطراب تنها زمانی بر بدن حاکم می‌شود که مردانگی (به معنای کیفیت داشتن قدرت، انرژی و ثبات) کاهش یابد و انسان از حالت ثبات، آرامش و خونسردی به حالت دیوانگی، جنون و فوران احساسات سقوط کند.

احساسات تاریخ ساز

نزاکت سیاسی (به انگلیسی: Political correctness) در دنیای پساکمونیستی چپ نمونه عالی از یک جهان‌بینی اضطراب-محور است. این ایدئولوژی سیاسی، بسیار ظاهرگرا و بی‌مصرف است. یعنی اعضای آن در عوض ارائه تفکراتی که واقعاً مؤثر هستند، فقط ظاهرشان را به شکلی نشان می‌دهند که انگار دیدگاه صحیحی دارند. نیاز به اثبات ندارد که سیاست‌های چپی مرتب در حال شکست خوردن هستند. برای مثال چپ‌ترین ایالت‌های آمریکا، کمترین یکپارچگی داخلی، بیشترین نابرابری و بالاترین نرخ مشکلات اجتماعی را دارند. مورد خوبی که می‌توان در این رابطه بیان کرد، اقلیت‌های جنسی هستند. انتظار این است که ملت اقلیت‌های جنسی را بپذیرد، اما اگر این گروه از جامعه مضطرب نبودند، دچار فروپاشی روانی نمی‌شدند و اصلاً مشکلی به نام حقوق اقلیت‌های جنسی وجود نداشت.

کتاب انبوه تنها، بر این تفکر استوار است که هر شخصی به دنبال تائید اجتماعی (به‌عنوان مهم‌ترین دغدغه اجتماع) خواهد بود. بنابراین همه در انبوه جمعیتی حضور خواهند داشت. اما انبوه تنهاست زیرا هیچ‌کس خاص، موثق و دارای تفکری مستقل نیست. به نظرم این توصیف بی‌نقص کلاب‌های شبانه است. همچنین در این رابطه می‌توانیم به تغییرات فرهنگی جوانان در قرن 19 و 20 نگاهی بیندازیم. کتاب‌های نوجوانان در قرن 19، در مورد ماجراجویی‌های خارق‌العاده، عشق و دستاوردهای باشکوه بود. اما پس از زمان جنگ جهانی دوم، پارتی، رابطه جنسی و محبوبیت عمده محتوای نوجوانان را تشکیل داده است. یعنی بازگشت از ذهنیت فردگرای گناه محور به ذهنیتی که فقط اجتماع برایش اهمیت دارد.

اطمینان داریم که بیشتر نسل زد و خیلی از مخاطبین همین نوشته شخصاً با استرس و اضطراب دست‌وپنجه نرم کرده‌اند؛ چون اکثریت‌قریب‌به‌اتفاق جوانان عصر مدرن همیشه در معرض اتفاقات پراسترس قرارگرفته‌اند. از یک‌سو غرب مدرن از هرگونه تصمیم‌گیری قدرتمند، قاطعانه و مهم (مانند اعلان‌جنگ، فداکاری شخصی و ایستادن برای منافع ملی) عاجز است و از سوی مشغول شیطانی سازی، له کردن و تخریب مفاهیم مثبتی مانند مردانگی، غرور و قهرمانی است. به‌طور بنیادین، اضطراب سوخت محرک زوال جامعه است. جامعه‌ای که تنها آرام ساختن اضطراب ضعفا، اقلیت‌ها و ناتوانان برایش مهم باشد، قاعدتاً اهمیتی به حفظ خود برای نسل‌های آینده نمی‌دهد تا به یک جامعه قدرتمند تبدیل شود، اعمال بزرگ انجام دهد و تاریخ سازی کند.

احساسات تاریخ ساز

دیوید رایزمن در کتاب انبوه تنها اشاره می‌کند که در قرن نوزدهم اشخاص با احداث معدن نقره و یا ساخت کارخانه ثروتمند می‌شدند اما در قرن بیستم رویکرد موفقیت به بالا رفتن از قله‌های سلسله‌مراتب شرکت‌ها تغییر پیدا کرد. رایزمن درست می‌گوید. در حال حاضر بیشتر افرادی به که دانشگاه‌های برتر جهان ورود پیدا می‌کنند، ذهنیتی خلاقانه، شجاع و یا رهبر گونه ندارند. بیشترشان فقط افراد مهر‌طلبی (به انگلیسی: People pleaser) هستند که در خدمت خوشی دیگران‌اند و از چند فیلتر اجتماعی گذشتند. البته جامعه مدرن امروزی تنها نمونه اضطراب-محور در تاریخ نیست. اواخر امپراتوری روم و یا رژیم باستان پیش از انقلاب فرانسه از دیگر نمونه‌های معروف جوامع اضطراب-محور هستند. در هر دو نمونه فوق، تلاش شد تا از طریق محبوبیت و محبوب بودن، اقتدار اجتماعی کسب شود و همان‌طور که تاریخ اثبات کرد، نتیجه آن چیزی جز فلاکت نبود.

همان‌طور که غرور مردانه‌ترین محور احساسات تاریخ ساز است، اضطراب با اختلاف زنانه‌ترین آن‌هاست. جوامع اضطراب-محور به زنان اقتدار اجتماعی و قدرت سیاسی بالایی می‌دهند و برایشان حقوق‌های رادیکالی قائل هستند تا بتواند ساختارهای دادگاه مانند جوامع این‌چنینی را بهتر هدایت کنند. همچنین زنان می‌توانند احساسات و اضطرابشان را به‌راحتی بروز دهند و قضاوت نشوند، بر خلاف مردان که با این کار شجاعت، لیاقت و شایستگی‌شان زیر سؤال می‌رود. در انتها نیز باید گفت وقتی جامعه مرتب به دنبال ستایش، جلب رضایت و تائید دیگران باشد، مضطرب می‌شود و راهش را گم می‌کند. بنابراین مردم برای رهایی از این احساس آزاردهنده، دیوانه کننده و ناراحت‌کننده، به یک قدرت برتر چنگ خواهد زد. دستیابی به چنین قدرت برتری، فقط از دو مسیر امکان‌پذیر خواهد بود: الهی و غیر الهی.

احساسات تاریخ ساز

اگر جامعه خداوند را برگزیند، دوباره راه خودش را خواهد یافت. اما اگر مسیر انتخابی‌اش، بت‌سازی از یک انسان ماورایی مانند سزار باشد، برای فرار از اضطراب به تمامیت‌خواهی و توتالیتاریسم توسل خواهد جست. به همین ترتیب بود که فرانسه، روسیه، روم و یونان به ترتیب در برابر ژاکوبن‌ها و سپس ناپلئون، استالین، گایوس یولیوس سزار و اسکندر مقدونی زانو زدند. من و تو به‌عنوان یک انسان، دو راه بیشتر نداریم. راه نخست، منفعل بودن محض در برابر اتفاقات و راه دوم، فعال بودن محض است. ما می‌توانیم کنش‌پذیر باشیم و در برابر مستبد آینده تسلیم شویم، یا کنشگر باشیم و با مجهز شدن به زره پولادین دانش و در دست گرفتن سلاح قدرتمند عقل جهان آرمانی خود را بسازیم.

برای امتیاز به این نوشته کلیک کن!
[کل: 5 میانگین: 5]

ویتارو در شبکه‌های اجتماعی

من به دنبال آزادی مطلق هستم:

محبوب‌ترین‌ها

آخرین‌ها

پیشنهاد سردبیر

سیاست

این پست دارای یک نظر است

  1. منابع:
    در ستایش شرم حسن قاضی مرادی
    رابرت ساپولسکی، رفتار، ص 280 – Robert Sapolsky, Behave, P280
    Rudyard Lynch, Whatifalthist
    Democracy: A Persian Invention?, Giulia Sissa
    Sexual personae, Camille Paglia
    The dominance of shame or sin-oriented culture in the Iranian society, R. Pishghadam, A. Firooziyan Pour Esfahani.
    I see Satan fall like lighting, Rene Girard
    Shame and Honor – Bibical understandings and Islamic Cultural Reflections, Cristian Dumitrescu.
    The Weirdest people in the world, Joseph Henrich – عجیب‌ترین مردمان جهان، جوزف هاینرک
    SocialSphere, Inc, Mental Problems Statistic
    Dr. Arash Modiri – دکتر آرش مدیری
    The Virtue of Prosperity: Finding Values In An Age Of Techno-Affluence, Dinesh D’Souza
    Theory of the Leisure Class, Thorstein Veblen
    Learning From Primitive Economies
    The Anatomy of Envy: a Study in Symbolic Behavior, Foster, George
    Envy in Neoliberalism: Revisiting Veblen’s Emulation and Invidious Distinction, Mary V. Wrenn
    Antifragile, Nassim Nicholas Taleb
    The Lonely Crowd, David Riesman – دیوید رایزمن، انبوه تنها

دیدگاهتان را بنویسید